دارم کلافه می شوم
از این نفس کشیدن های مداوم
انگار مدت هاست
که راه نرفتهام
دارم خسته می شوم
با این که
مظنون همیشگیام
امروز
بیست و چهارم خرداد هشتاد و چهار
یکی از همان
سه شنبه های لعنتیست!
ما زیر سایهی درختی
آرام و بی صدا
بغض گمشدهی خود را
زیر نفس هایمان
پنهان می کنیم.
ساعت
حوالی چهار بعد از ظهر است
چقدر دوست دارم
تا دیر نشده
به خانه برگردم
مدت هاست
دلم می خواهد
سیگارم را
پشت پنجرهی اتاقم بکشم!
ضمن عرض تبریک به شما دوست عزیز که توانسته اید با زحمات فراوان وبلاگ بسیار زیبای خود را به ثبت برسانید...و تشکر فراوان بابت مطالب بسیار ارزنده و فواید ان برای هر بازدید کننده ای...شما را به گروه بزرگ اوکسین ادز جهت درج وبلاگ خود و زیباسازی محیط وبلاگ، به ازای ثبت وبلاگ و واریز پول توسط ما به شماره حساب بانکی شما دعوت مینماییم...
ثبت نام با شما....بازدید روزانه از وبلاگتان و واریز پول به حساب بانکی شما توسط ما...کافیست در سایت زیر ادرس وبلاگ و شماره حساب بانکی خود را درج نمایید..در هر کجا که هستید..بعد از 24 ساعت تاثیر انرا خواهید دید..به گروه بزرگ اوکسین ادز بپیوندید.
عضویت سریع:
http://www.oxinads.com/?i=947
همچنین سایت های پر بازدید ایران ، عضویت فعالی دراین گروه دارند....به ازای هر کدام از وبلاگهایتان پول در میاورید......تعداد زیاد اعضای این گروه نشاندهنده رسمیت این گروه و هیچ گونه سوء استفاده است. فقط وبلاگ خود را ثبت نمایید و پول پارو کنید...بدون هیچ گونه چشم داشت و تضرر مالی....در هر کجا و در هر زمان و درهر وضعیت مالی که هستید..به گروه بزرگ اوکسین ادز بپیوندید.
عضویت سریع فقط در اینجا:
http://www.oxinads.com/?i=947
http://www.oxinads.com/?i=947
ما منتظر شماییم به ما بپیوندید
درضمن برای فعال شدن حسابتان باید کد بنر ها را در سایتتان قرار دهید
سلام
این سه شنبه های لعنتی انگار برای همه دردسر سازند
به یاد سه شنبه قیصر عزیز
سه شنبه؛
چرا تلخ وبی حوصله؟
سه شنبه؛
چرا این همه فاصله؟
سه شنبه؛
چه سنگین!چه سرسخت،فرسخ به فرسخ!
سه شنبه
خدا کوه را آفرید!
چقدر دوست دارم
تا دیر نشده
به خانه برگردم
مدت هاست
دلم می خواهد
سیگارم را
پشت پنجرهی اتاقم بکشم!
قبل از این که خودم را بکشم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!۱
بعد از محسن چاووشی شما رو دومین نفری دیدم که با سه شنبه ها مشکل داری...آرام و بی صدا بغض گمشده ی خود را زیر نفسهایمان پنهان میکنیم
سلام . سبک و سیاق شما خواندنی ست و انتهای کارتان خواندنی تر. سپاسگزارم.
بازهم به روزم و منتظر
زیبا بود......................سیگار آخرش بد.
مدت هاست دلم می خواهد......................
شعر خوبی بود. ولی چرا اینقدر تو شعرات ایام هفته نقش دارند؟ یکشنبه
سه شنبه لعنتی
سلام آقای یوسف زاده
اثر ارزشمندتان را خواندم .با آنکه اثر ؛ کار یکدستی بود ؛ ولی بند آخر را بیشتر پسندیدم.تحکم بند آخر ، روایت را بخوبی تمام کرده و از انسجام کافی برخودار است .
با احترام
سلام دوست عزیز
مدت هاست
دلم می خواهد
سیگارم را
پشت پنجرهی اتاقم بکشم!
زیبا بود لذت بردیم
تونستی به ما هم سری بزن
تا بعد
یا علی
با تصویر سازیهای خوب، تصویر جالبی رو ارائه داده بودید... پایان خوبی هم داشت چون باعث میشد در بند بودن شاعر رو در اون مشاهده کرد... معمولا شعرهایی که به نوعی درد رو نشون میدن، خوبه که پایانی مملو از احساس داشته باشند. موفق باشید
زبان شعر بسیار مستقیم و صریح بود ولذت کشف از مخاطب گرفته می شد .
مرسی از حضورت
رخصت....رخصت...
آقای تهرانی...!!
چه عجب! آمدید...
مثل همیشه تکان دهنده و سیراب از کلمات...
:))))))
مدت هاست
دلم می خواهد
سیگارم را
پشت پنجرهی اتاقم بکشم!
همه سطور شعر مثل این سطرهای پایانی آشنا و دلچسب است. اما خاطرات و احساس شما هیچ تاثیر عمیقی بر احساس خواننده نمی گذارد. شاید وجوه مشترک به سختی پیدا می شوند و یا تصاویری که بتوانند درک جدیدی از زندگی به خواننده بدهند در شعر شما کمرنگ است.
پیروز باشید
با درود!
به روزم ومنتظر.
سلام دوست گرامی
خواندمت
و در عین روانی
فکر می کنم که باید بین سه قسمت کارت ارتباط بهتری برقرار باشه
سلام رضای عزیز
ممنونم از لطف همیشگی ات
شعرت را خواندم و به نظر من /آن اتفاق که باید در معنا می افتاد نیافتاده . و من دائما منتظر شنیدن یک اتفاق بودم با دیدن آن تاریخی که به آن اشاره شده
ممنونم
شاعر عاصی و فراری ست
حتی عشق هم برایش کلیشه شده
دارد می گریزد
ولی این فرار به گریختن از خود نمی رسد
سلام شاعر
خواندم . لذت بردم
شاد زی و شادساز و سبز باش
سلام بر حی داور ...
من از گنبد شیشه ای میام ...
همایش عشق تو گنبدم بپاست
تو هم دعوتی ... منتظرم[گل]
سلام خیلی زیبا بود واقعا لذت بردم
خدا را شکر آقا رضا که حالت خوبه و شعر میگی و در این یکی وبلاگو هنوز گل نگرفته ای؟! تقریبن همه ی شعراتو خوندم و درود فرستادم به احساساسات گاه عجیب و غریبت...انگار هیچوقت تا ته خط کسی رو دوست نداشتی؟ در ضمن از شعرات معلومه که از اون سیگار کش های قهار هستی. مواظب باش یه وقت سیگار دودت نکنه؟! در ضمن من منتقد نیستم . نه شعر و نه داستان. با نوشتن حال می کنم و زندگی. شعرات هم یه جورایی هم پلیسی جنایی می زد که جالب بود...مثل همه ی مظنون های همیشگی مواظب باش لو نری.
با مهر...علیرضا مجابی
سلام..خواندمتان ..دوست تر داشتم این شعر را به صورت سه شعر کاملا مجزا بخوانم..هرکدام از بخش ها قابلیت استقلال شعری دارد و مفاهیم را خوب القا کرده...خصوصا بخش آخر که بیشتر ذهنم را درگیر کرد...ممنون از دعوت...
همه چی خوب بود الا این سیگار کشیدنه.
از شوخی گذشته بیست.
سلام
ممنون از دعوتتون
به نظرم راجع به شعرهای شخصی کمتر می شه نظر داد
اما حس خوبی داشت
باآرزوی موفقیت
درود بر آقای تهرانی
چه قدر خوب شروع کردید وچه قدر سطحی ادامه دادید کاش همان روند اولیه شعر ادامه پیدا می کرد.
به روزم با شعری که خون از کلماتش می ریزد این بازرگان
سلام.لذت بردم از کارهای زیبایتان.باز هم به من سر بزنید.با اجازه شما را لینک کردم.
سلام لذت بردم!
به نظرم لحن شعر خیلی آشکار و شعاری بود!
شعر ساده و روانی بود که ارتباط خوبی میشد با آن برقرار کرد.
سلام آقای تهرانی عزیز
شعرتان را چندین بار خواندم و با او همنشین شدم به خصوص در انتها یش چون من هم دلم میخواهد تا دیر نشده به خانه برگردم. دلم برای آرامش آنجا تنگ شده.
پیروز باشید.
سلام . به نظر من شعر از بند دوم شروع میشه و بند اول مقدمه ای طولانی و غیر ضروری برای شعره . و بند سوم هم از لحاظ یک دستی فضا با بند دوم زیاد مانوس نیست چون ما یکدفعه به من تبدیل میشه بدون هیچ پل ارتباطی. ممنون
سلام دوست من!
شعر زیبایی بود اما بی تعارف هنوز جای کار بیشتر دارد..
مثلن "او" در شعرتان کمرنگ که چه عرض کنم تقریبن بیرنگ است و بجز یک فعل(پنهان می کنیم) هیچ اشاره ی دیگری به آن نشده و نقشش بیش از حد به سیاهی لشکر می ماند و اگر ضمیر "ما" را حذف کنیم؛ نفس هایمان را نفسهایم و فعل را هم بصورت مفرد درآوریم باز هم آب از آب تکان نمیخورد..
ممنون از دعوتتان،
چشم براه سروده های بعدی تان..
جاودانه میخواهمتان...
سلام
چه عجب بعد از مدتها خبر به روز رستنی دادیدو البته که مثل همیشه ما را نخوانده می گذارید و می گذرید
کار خوبی بود به خصوص پایان بندی خوبی داشت
شاد باشید
سلام عزیزم
چن وقتی گم شدم
نه نشانی دارم نه کسی منو میشناسه
تو ببخش
سلام بر رضای عزیز.خداوند را دوصد سپاس که بعد از عمری چشمان ما به جمال درنوشته های شما منور شد.خوشا بحال من که اولین نفرم....
رضای عزیز بنده نیز اخیرا جسارتی کرده ام مرتکب یک فقره داستان شده ام.خوشحال میشوم منت گذارید بر سر من و نظر ارشادی و انتقادی خود را ارائه فرمایید.نظرات ارزشمند شما برایم بسیار مهم و تاثیر گذار است.سپاسگذارم.
سلام.زیبا ببود چون که تصویر داشت و مخاطب را وارد واژه ها می کرد.
سلام
بسیار لطف کردی منو با شعرای خوبتون آشنا کردی
همه شونو مرور کردم کارای خوبی بودن
سر فرصت بیشتر استفاده می کنم
حالا دیگر
نه از حادثه خبری هست
و نه از اعجاز آن چشم های آشنا
از دلتنگی ها هم که بگذریم
تنهایی
تنها اتفاق این روزهای من است
سلام٬ خواندمتان
ممنون
خوبه
سلام
خوب هستین
شعرتون رو خوندم . کار خوبی بود
ولی ارتباطش با خرداد کمرنگ بود . به نظرم اگر اجتماعی تر میشد بهتر بود . و اینکه سطر ها رو شاعرانه تر می نوشتید و از نثر فاصله می گرفتید .
ولی در کل لذت بردم . توجه به اتفاقات اجتماعی قابل تقدیره
موفق باشید
سلام
خوبین ؟
وبلاگ جالبی دارین
منم آپم
سلام رضا جان
بازهم کار فوق العاده ای ازت خواندم و لذتا که بردم به عشق
باور کن منهم مدت هاست
دلم می خواهد
سیگارم را
پشت پنجرهی اتاقم بکشم!
سلام
خوب من نمیتونم در مورد شعر نقد خوبی انجام بدم.
اما توصیف خوبی بود از احساس...
راستی یه سری به این وبلاگ که اومدین بندازین.فکر کنم ۵ ماه هست که تعطیله.خوب مشخصه همش مهمون دعوت میکنین و مهمونی نمیرین.
http://khodayemarjan1361.blogfa.com
شانسی اومده بودم و کامنتتون رو دیدم.میتونین کامنتاتون رو به وبلاگ جدیدم بزارین.
موفق باشید
سلام
زیبا بود
ممنون از حضورتون
سبز باشید
با درود .. دوست بزرگوارم ....
سپاسگزارم از دعو ت شما ...
انگار مدت هاست
که راه نرفتهام
دارم خسته می شوم
با این که
مظنون همیشگیام
سلام مهربان ، برایم چراغ بیاور
ترسیده ایم و کاغذهای ترسو
سپید می مانند
و شیطان باید
به فکر جلد ملت دیگری باشد
دعوتید به خوانش شعر
مدت هاست
دلم می خواهد
سیگارم را
پشت پنجرهی اتاقم بکشم!
سلام
سیاسی بود...؟
سلام عزیزم
ممنونم
خواندمتان
بسیار لذت بردم
چیزی برایم ننوشتید؟
فضای شعرکاملن ساده وملموس است بدون پیچیدگی های زبانی شاعردرحال
دویدن است این راازنفس کشیدنهایش ازراه نرفتن هایش ازخسته شدنهایش و
مظنون بودنش می شودحس کردامادویدنی آرام وبی صداکه درخودشاعراتفاق
می افتدوبه نوعی فراروگریزازخوداست .ماآرام وبی صدا/بغض گم شده ی خودرا/
زیرنفس هایمان پنهان می کردیم/ودرفضای پایانی شاعربشدت احساس می کند
که نیازبه آرامش داردوفضایی عینی راترسیم میکندکه درآن احساس آرامش میکند.چقدردوست دارم/تادیرنشده/به خانه برگردم/مدتهاست/
دلم می خواهد/سیگارم را/پشت پنجره ی اتاقم بکشم