چگونه فصلها گذشت

بدون آنکه تو را طلب کرده باشم؟

بی سبب نیست

گاه گلها بین دو صخره

دیوانه وار زردند

#تانکا

نشست شاعران مازندران و جشن رونمایی کتاب" مرا تابستان کن"

[IMG]http://img.techpowerup.org/180227/img-20180222-213454.jpg[/IMG]

[IMG]http://img.techpowerup.org/180227/img-20180223-040045.jpg[/IMG]

[IMG]http://img.techpowerup.org/180227/img-20180221-003026-852.jpg[/IMG]

[IMG]http://img.techpowerup.org/180227/img-20180223-034144.jpg[/IMG]

**تابستان شدن افسانه بهانه بود...

-از کتاب افسانه توکلی (مرا تابستان کن) در یالن ارشاد محمودآباد با حضور چشمگیر شاعران استان رونمایی شد.

بعد از مدتها این رو نمایی بهانه ای شد تا شاعران استان دیداری تازه کنند.

با اشعار افسانه توکلی می توان با طبیعت همسفر شد

امیدواریم، طول عمر کلمات افسانه به اندازه  کوه ها باشد"به نقل از شعری که امروز توسط یک شاعر در مورد افسانه خوانده شده"

در ضمن افسانه یک کوهمورد است  وبه همین دلیل طبیعت در اشعارش وابسته اند.

نویسنده:کانال انجمن آمل یاران

پنج شنبه 96/12/3

عنوان نقد

دوست/شاعر افسانه توکلی عزیر همه شعرهای‌تان را ب دقت و تعمق خاندم حاصل: از نگاه کلی آنچه پذیرفتنی است شما شاعرید ب لحاظ احساس ناب و ذهنیت فعال و زیبایتان. اینکه ویژگی‌های شعر شما چیست و چ موقعیتی در انبوهی شعر شاعران معاصر داراست و قوت‌ها و ضعف‌های احتمالی در چ جنبه‌هایی؟ هر کدام بحث مبسوطی را می‌طلبد اما به اختصار: ذهینیت شما با عینیتی با زیست بوم و زیست محیط شاعر وجود دارد تلفیق یافته و تأثیر گرفته مانند پدیده‌های: درخت- جنگل- دریا- رودخانه- شالیزار- ماهی- گنجشک- امیری و طالبا- دره‌های شمال و... هم چنین حس و دید زنانگی در شعر مشاهده می‌شود مثل: انگار خورشید زیر پیراهنم پنهان شده- گیسوان شمالی‌ام- من دختر همین حوالی‌ام- اصلاً غم/ روسری من است- ب من نزدیک‌تر شو/ من زنی از دور دستم- زیر پوستم زنانی با موهای مشکی صف کشیده‌اند- آسمانش اندازه سقف چادرم کوتاه است- مثل گوشواره‌ام ته دریا و... و گاهی رگه‌ها و پاره‌های قابل توجه که جاذب‌اند در متن مشاهده می‌شود اما ب طور کلی شاعر با توجه ب تجربه و پیشینه شاعری و همه جدیتش در این امیر هنوز با شعر آوانگارد فاصله دارد هم ب لحاظ زبانی که هنوز محتاط است (محافظه کاری محسوس) و قاعده‌گرا و هم از جنه فرم که ذهنیت تمرین شده‌ی فرمیک ندارد و هم ب لحاظ فکری منظرها و پارادایم‌های گسترده و جاذبی در شعرهایش جندان محسوس نیست (در حالی بالقوه توانایی این امر را دارد) و هم اهمیت و تأکیدی در جنبه ساختاری و بافت دار درونی متن‌اش به چشم نمی‌آید با وجود اینکه پاره‌های جذاب و زیبا در شعرشان یافت می‌شود ب لحاظ معنایی و مفهومی. و در نهایت شعر اتفاق انگیز و شالوده شکن و مدرن آن را نمی‌توان قلمداد کرد شعری که مخاطب برگزیده‌تری را گزینش می‌کند. آسیب شناسی: مهم‌ترین مورد اطناب و راه حل این است ک اجتناب از زیاده گویی و کارکرد ایجاز- شعر همه‌اش گفتن و گفتن و حرف زدن نیست بخشی از شعر نشان دادن- تصویر- تصویر سکوت حتا تصویر نگاه نگاه کنید به سطری از خانم انا اخماتووا: تنها مرد‌گان لبخند بر لب داشتند و یا شعری دیگر: زبان سُرخم سَر خم نمی‌کند و یا باباچاهی می‌سراید: عاشق زندگی است مرده‌ای که سنگ قبرش را / رنگ می‌زند. ب مطالعه بیشتر و حشر و نشر مفید و کار ذهنی و تمرکزهایی در هوش و نگاه نیاز داری. اعتنا ب فرم بیرونی و ب ویژه درونی اصل است جهان کلمه را بشناس و در کارکرد وسواس و دقت را نصب العین قرار ده. پیشنهاد برای نام کتاب برگرفته از شعر‌ها (این فقط پیشنهاد است) خورشید یخ زده 2) جنگل ایستاده 3) تمام جهان من از نگاه جزئی (جزء نگری در مورد هرکدام از شعرها) حتا ب اختصار شعر 1 مضمون ارئه شده همراه با تصویر خوب است- بین سطر چهارم و دو سطر پایانی فاصله چند سانتی باشد- در یک شعر شش سطری دوبار از فعل می‌زند استفاده شده این ضعف تألیف است- فضا سازی خوب. شعر 2 جالب- هم مضمون و هم بیان و هم فرم بخشی متن- حس زنانه‌ای که با مسائل واقعی جامعه تلفیق می‌کند. شعر3 جالب- وجه انسانی و اجتماعی دارد ب نظر می‎رسد سطر آخر لزومی ندارد (جهت اجتناب از شعار زدگی) مورد دیگر اینکه سطر چهارم این شعر با شعری از بیژن نجدی بسیار نزدیک است نگاه کنید رویایی ما واقیعت بود افسانه واقعیت رویایی من است نجدی هم نام شعری از نجدی است هم نام کتابش حتمن حذف کنید یا تغییر دهید این سطر را. شعر 4 نمادهایی ک در این شعر ب کار رفته بسیار رو می‎‌باشد خیلی نشانی دارد اصلن تازه نیستند. قرمز و سفید و سبز ک اشاره ب رنگ پرچم است و آشکار- نماد گربه نیز مابازای نقشه ایران استفاده شده و نفت ک اظهر من الشمس می‌باش یعنی جایی برای تأمل خاننده و فضایی برای تفکر باقی نمی‌گذارد- متنی است آشنا به ذهن با سابقه کارکرد یعنی مستعمل- اما همین گربه در شعر نصرت رحمانی چ وجهی از طنز و تازگی می‌یابد. ماهیان می‌دانند/ عمق هر حوض به اندازه دست گربه است و یا در شعر کیومرث منشی زاده: ای گربه گربه گربه/ ما را ب نام تو/ تکه تکه تکه کرده‌اند. شعر 5 ب لحاظ منطق شعری متن ضعیف است و رساننده شعر نیست و مایه‌یی از طنز در پایان بندی و از نظر فرم بیانی و وجه تکنیکی نسبت به شعرهای دیگر تعییر یافته است. پیشنها: سطر پنج و شش یک سطر گردند. شعر 6 چقدر جالب- طنز تلخ ساخت نسبتن خوبی هم دارد شعر7 فرم و ساخت خوب- گردش جالب خیال- معنایی ژرف که با تأخیر افکندن در ذهن مخاطب ژرف‌تر می‌شود- پیشنهاد: سطر دوم نکن ب کن تغییر یابد. شعر 8 دارای ایجاز و ایماژ جالب و کمپوزیسیون (ترکیب بندی هماهنگ درونی و بیرونی). شعر9 ب لحاظ حسی که در متن وجود دارد و جسارتی ک اغاز خاهد شد در محتوا- نشانه‌ای از جهان زنان را در بستر شعر شاعر به ذهن مخاطب یادآور می‌شود یعنی ورود به حوزه جرأت و جسارت. شعر 10 آه افسانه شعر را حیف کردی بند اول یعنی سه سطر آغاز یک شعر کامل می‌تواند باشد با فضای پارادوکسال از رد شالیزار ب بعد سرعت شعر کند و ارتباطی هم در بین نیست- ب ساخت بیرونی و درونی شعر بیشتر دقت کنید. و کمپوزیسیون قطعه و ترکیب بندی را بهای بیشتری بدهید. سه سطر اول شعر می‌تواند یک شعر کوتاه باشد هایکو؟ اِساشعر؟ هساشعر؟شعرک؟ و یا ب روایت بلوچ‌ها لیکو و یا هرچ دیگر اما جذاب و غافلگیر کننده بود. شعر 11 در دو سطر اول شعر زیبا و کامل- سطر سو شعر از محمد علی بهمنی گاهی دلم تنگ برای خودم می‌شود و دو سطر بعدی ارتباط ب متن ندارد و اطناب- عرض‌های شعری‌ات را از اتفاق لبریز کن تا کلیت شعر زیباتر گردد. شعر 12 تأثیر از زیست محیط- با فرمی موفق و بیانی شاعرانه و ساختی زیبا و ارائه نوعی از مدرنیت- پرسشی دارم که بهتر نیست برش و قطع را در سطرها تجربه کنی؟ شعر 13 انگار این سه شعر می‌تواند باشد هرکدام فضا و حس گوناگون دراند- جالب- ب ارتباط درون متنی پیکره شعر دقت بیشتر معمول دار- ب ذهنیت خود هندسه دقیق‌تر ببخش- در سطر بندی هم کم دقتی مثلن سطر بندی در سطر سوم ایراد دارد شعر 14 حس زنانگی مانند خیلی از قطعات احساس می‌شود سه سطر پایانی می‌تواند یک شعر باشد- از ترکیبات دم دستی و استفاده شده و اشنا به ذهن پرهیز کن. شعر 15 در صورت پرداخت و ایجاز زیباتر می‌شود- دو علامت سوال پایان شعر اضافه است- و سطر چقدردلم شور می‌زند و سطر حالا تو بگو زایدند. شعر 16 وجه مفهومی قالب و بی هیچ رخداد تکنیکی و پایان بندی خوب و ضرورت حذف سطرهای زاید. شعر 17 ضد جنگ و در القای این مقصود موفق- سطر دوم کلمه درون اضافه است. شعر 18 کمپوزیسیونی خوب و با تصویری جالب که آغاز می‌شود و موفق در تبیین فضای دلهره و تشویش. شعر 19 زیان مدرن و معاصر و دور از محافظه کاری ب ویژه در ساخت. شعر 20 اگر اطناب نبود شعر خوب می‌شد. شعر 21 با ضرب آهنگ‌های معنایی و فرمی و تکنیکی شعر قوی‌تر می‌شود. شعر 22 سطر سوم نیاز ب بازنگری دارد و دوسطر خوب: انگار آخرین رودخانه/ در من سرازیر شده است. شعر 23 توان ذهنی خوب و وهم انگیزی. شعر 24 خوب شعر 25 اصلن کار خوبی نیست در قسمت اول که شعر نیست و قسمت بعدی یعنی از دلتنگی‌ام... ب بعد نیز چندان نسبتی با شعر ندارد. شعر 26 قاب بندی خوب در کلیت کار. شعر 27 متوسط. شعر28 متوسط اما پاراگراف پایانی جالب. شعر 20 متوسط. شعر 30 القای دقیق فضای ملتهب شاعر شعر 31 متوسط. شعر 32 یک تصویر خوب ولی رها شده لزوم پرداخت. شعر 33 سطر اولیه خوب اما دو سطر پایانی ب لحاظ سطر بندی باید درست شود. شعر 34 خیلی ساده و متوسط شعر 35 خوب بحث نگاه ب طبیعت و هستی پیرامونی- پیشنهاد نگاه ب هستی فرا پیرامونی را دارم. شعر 36 خوب. شعر 37 خوب- ط ی وطن با ت بهتر است. شعر 38 و 57 و 58 و 55 نه. شعر 39 و شعر 49 و 50 و 56 و 59 و 60 متوسط. شعر 40 مغشوش نیاز ب پرداخت و ساخت و ساختار. شعر 41 ساده با نوع دیگر نگاه شعر 42 نگاهی جالب شعر 43 خوب- سبز متولد می‌شوم خیلی کلیشه‌ای است. شعر 44 و 70 و 71 خوب. شعر 45 کل کار ب لحاظ ذهنی پراکنده و اندکی متشتت- سطر یا یوزپلنگانی... در گیومه قرار گیر چون متعلق ب بیژن نجدی است. شعر 46 سوژه جالب اطنابی آزار دهنده در آغاز شعر. شعر 47 خوب و تأثیر از محیط زیست. شعر 48 جالب نیاز به حذف زیاده گویی. شعر 51 حذف شش سطر آغازین و شعر آغاز می‌شود از خورشید... شعر 52 انگار می‌تواند چند شعر باشد- سطر آخر زیباست دوسطر مانده ب پایان حذف- گویی ساختار و فرم ساختاری برایت مهم نیست. شعر 53 خوب اما زیاده گویی. شعر 54 خوب- بیاموز که زبان شعر چیست و ذهن طوری تریبت گیرد که مثل نگاه سرعت داشته باشد و کادر بندی‌های قطعه مد نظر قرار گیرد. شعر 60 می‌توانست کار خوبی باشد اگر دقت می‌کردی- متوسط. اردیبهشت 94 علی مسعود هزار جریبی

عنوان نقد:« بودای مونث شعر»

 

‌نگاهی به مجموعه ی شعر« مراتابستان کن»
افسانه توکلی
چاپ اول ۹۶
انتشارات اقلیما

« برای کشف جهانی دیگر
شب توی زیرسیگاری خاکستر می شود
رویابه گونه نرسیده بخار
برگرد مراتابستان کن!
درمن رودخانه های زیادی
به نمک ختم می شود.»

بخشی ازشعر«۳۴»- صفحه ۳۴-

مجموعه جدیدشعرهای افسانه توکلی، به طرزعجیبی درتناقض باعنوان ان است.به این معنی شاعرانتظارکسی رامی کشدکه بیایدوگرمای تابستانی به زندگی اش ببخشد، امااعماق شعرهابه گونه ای روایتگرمرگ وهجران اند.انگارسراسرکتاب رااندوهی منتشر دربرگرفته است.:

« دلم لای سنگ جامانده
تمام ابرهادرگلویم بارورند»

«ای زندگی!
مثل چای داغی که بی هواسربکشند
دلم رامی سوزانی»

« مرگ شعبده ای است
که هیچ کس ازان سردرنمی اورد
نزدیک تربیا!
نگاه کن!
دردهانم مردگان هزارساله نفس می کشند»

وهمینطورکه پیش می روی درمی یابی که شاعرازیکسوعشق راباوردارد، وازسوی دیگران راپس می زند.ماننددختری شرمگین که نمی تواندسفارش مادرراازیادببرد:

« درشهوت کوهستان
زنی انگشتانش لای سنگ جامانده
هنوزمی ترسدبگوید« دوستت دارم»
حنجره ام می سوزد
همیشه سکوت کنی سنگین تری دخترم»!
ومن چقدرسنگینم؟
وپر
پرازکلمه
پرازدوستت دارم
انقدرکه می ترسم
سرم راخم کنم»

افسانه توکلی، عجیب باطبیعت عجین است.باسنگها، درختان، کوهها، رودها، باران، افتاب و....ان قدرشاعرباانها یگانه است که اصلن احساس میکنی همزادشاعرندویاشاعردرذره ذره انهازیسته است ونفس می کشد.همه جاحضوردارد.حتاباحیوانات وحشی دمسازاست وانگارسالهاباانهازیسته است:

« درمن
زنی ست
ازدوران پارینه سنگی که مردش
هنوزازشکاربرنگشته است
دردلم
گله گله
گوزن شمالی
رم کرده اند»

« زندگی ببراست
ببری بارگه های سفید
ببری بارگه های سیاه
من ازببرپرم»

شاعرحتاعاشقانه به انهانظرداردوباانان یگانه می شود:

« دلم سهم پلنگ باشد
به دندان بگیرد
ازکوه بالا برود
روی بلندترین قله
ماه رابوکند»

درشعرهای افسانه توکلی،شاعرانگی وزنانگی همسو ودریک راستاعمل می کنند.طبیعت مثل زن مونث است وهمیشه موردتهاجم.شاعرهیچگاه ازروبرویابه شکل موازی باطبیعت پیرامون خودقرارندارد.شاعردرهرذره ازان زندگی می کند.دربطن سنگ وکوه ورودو...

« روزم بادرختان گذشت
باگنجشک هاکه حرف نمی زنند
وسنگ های ساکت
یک باردرخت شدم
باگوش های بسیار
وقتی ماه
به نیمه ی دیگرش تابید»

اصلن شاعریگانگی ی عمیقی بادرختان واشیا دارد:

« درختی که درمن است
بوی تبرراحس می کند
دلم انگوردرون کوزه
تاب ندارد
انگارماه درگردش خونم پنهان شده
حالاتوبگو
باچقدرواژه
می توان
صدای تبررا
فراموش کرد؟»

این همزادی ویگانگی تاان حد است که اگرطبیعت واله مان های ان موردتهاجم قراربگیرد، درست مثل این است که به شاعرحمله شده است! حتازبان سنگهارامی فهمدوقاعده ی زندگی اش رابران بنامی نهد:

« سنگی که ازجای خودتکان می خورد
به ایستادن
امیدوارترم می کند»

درفلسفه ی هستی شناسی شاعر، سنگها،نباتات، وتمامی اشیادرطبیعت جان دارند، جان شیرین، وکسی نبایداین روح وجان راازانهابگیرد!
افسانه توکلی، بااین شعرهاماراوامی داردکه اوراشاعری ممتاز وصاحب سبک بدانیم.شاعری بازبان وفلسفه ی ویژه درشعر.شاعری که بی هیچ اغراقی میتوان اوراحاصل جمع سهراب وفروغ دانست درنگاهش به طبیعت وجهان، باروایت خاص وملموس خودش ازانها.شاعری شمالی که متعلق به همه ی طبیعت درهمه ی این کره ی خاکی است.اوزندگیش راشاعرانه زیسته است، وشعرش دلالت گرتنفس همزمان اوباکوه و سنگ وجنگل می باشد.
اگردرشعربرای ستایشگران طبیعت، مکتبی قایل باشیم،افسانه توکلی، بودای مونث معبداین مکتب است!...

پرویزحسینی

در وحدانیّت مرغی شدم ٬ جسم از احدیّت ٬ و جناح از دیمومیّت . در هوای بی کیفیّت چند سال بپریدم ؛ تا در هوائی شدم . بعد از آن هوا که من بودم ٬ صد هزار هزار بار در آن هوا می پریدم ؛ تا در میادین ازلیّت رفتم . درخت احدیّت دیدم : بیخ در زمین قِدم داشت ٬ و فرع در هوای ابد ؛ ثمرات آن درخت ٬ جلال و جمال بود . چون نیک بنگرستم ٬ آن همه ٬ فریبندی در فریبندی بود !

 

#روزبهان_بقلی_شیرازی

دوست/شاعر

افسانه توکلی عزیر

همه  شعرهای‌تان را ب دقت و تعمق خاندم حاصل:

از نگاه کلی         آنچه پذیرفتنی است شما شاعرید ب لحاظ احساس ناب و ذهنیت فعال و زیبایتان. اینکه ویژگی‌های شعر شما چیست و چ موقعیتی در انبوهی شعر شاعران معاصر داراست و قوت‌ها و ضعف‌های احتمالی در چ جنبه‌هایی؟ هر کدام بحث مبسوطی را می‌طلبد اما به اختصار: ذهینیت شما با عینیتی با زیست بوم و زیست محیط شاعر وجود دارد تلفیق یافته و تأثیر گرفته مانند پدیده‌های: درخت- جنگل- دریا- رودخانه- شالیزار- ماهی- گنجشک- امیری و طالبا- دره‌های شمال و... هم چنین حس و دید زنانگی در شعر مشاهده می‌شود مثل: انگار خورشید زیر پیراهنم پنهان شده- گیسوان شمالی‌ام- من دختر همین حوالی‌ام- اصلاً غم/ روسری من است- ب من نزدیک‌تر شو/ من زنی از دور دستم- زیر پوستم زنانی با موهای مشکی صف کشیده‌اند- آسمانش اندازه سقف چادرم کوتاه است- مثل گوشواره‌ام ته دریا و...

و گاهی رگه‌ها و پاره‌های قابل توجه که جاذب‌اند در متن مشاهده می‌شود اما ب طور کلی شاعر با توجه ب تجربه و پیشینه شاعری و همه جدیتش در این امیر هنوز با شعر آوانگارد فاصله دارد هم ب لحاظ زبانی که هنوز محتاط است (محافظه کاری محسوس) و قاعده‌گرا و هم از جنه فرم که ذهنیت تمرین شده‌ی فرمیک ندارد و هم ب لحاظ فکری منظرها و پارادایم‌های گسترده و جاذبی در شعرهایش جندان محسوس نیست (در حالی بالقوه توانایی این امر را دارد) و هم اهمیت و تأکیدی در جنبه ساختاری و بافت دار درونی متن‌اش به چشم نمی‌آید با وجود اینکه پاره‌های جذاب و زیبا در شعرشان یافت می‌شود ب لحاظ معنایی و مفهومی.  و در نهایت شعر اتفاق انگیز و شالوده شکن و مدرن آن را نمی‌توان قلمداد کرد شعری که مخاطب برگزیده‌تری را گزینش می‌کند.

آسیب شناسی: مهم‌ترین مورد اطناب و راه حل این است ک اجتناب از زیاده گویی و کارکرد ایجاز- شعر همه‌اش گفتن و گفتن و حرف زدن نیست بخشی از شعر نشان دادن- تصویر- تصویر سکوت حتا تصویر نگاه        نگاه کنید به سطری از خانم انا اخماتووا: تنها مرد‌گان لبخند بر لب داشتند و یا شعری دیگر: زبان سُرخم    سَر خم نمی‌کند و یا باباچاهی می‌سراید: عاشق زندگی است مرده‌ای که سنگ قبرش را / رنگ می‌زند.

ب مطالعه بیشتر و حشر و نشر مفید و کار ذهنی و تمرکزهایی در هوش و نگاه نیاز داری.

اعتنا ب فرم بیرونی و ب ویژه درونی اصل است جهان کلمه را بشناس و در کارکرد وسواس و دقت را نصب العین قرار ده.

پیشنهاد برای نام کتاب برگرفته از شعر‌ها (این فقط پیشنهاد است)

1)     خورشید یخ زده 2) جنگل ایستاده 3) تمام جهان من

از نگاه جزئی (جزء نگری در مورد هرکدام از شعرها) حتا ب اختصار

شعر 1 مضمون ارئه شده همراه با تصویر خوب است- بین سطر چهارم و دو سطر پایانی فاصله چند سانتی باشد- در یک شعر شش سطری دوبار از فعل می‌زند استفاده شده این ضعف تألیف است- فضا سازی خوب. شعر 2 جالب- هم مضمون و هم بیان و هم فرم بخشی متن- حس زنانه‌ای که با مسائل واقعی جامعه تلفیق می‌کند.

شعر3 جالب- وجه انسانی و اجتماعی دارد ب نظر می‎رسد سطر آخر لزومی ندارد (جهت اجتناب از شعار زدگی) مورد دیگر اینکه سطر چهارم این شعر با شعری از بیژن نجدی بسیار نزدیک است نگاه کنید

رویایی ما واقیعت بود          افسانه     واقعیت رویایی من است            نجدی

هم نام شعری از نجدی است هم نام کتابش حتمن حذف کنید یا تغییر دهید این سطر را.

شعر 4 نمادهایی ک  در این شعر ب کار رفته بسیار رو می‎‌باشد خیلی نشانی دارد اصلن تازه نیستند. قرمز و سفید و سبز ک اشاره ب رنگ پرچم است و آشکار-  نماد گربهنیز مابازای نقشه ایران استفاده شده و نفت ک اظهر من الشمسمی‌باش یعنی جایی برای تأمل خاننده و فضایی برای تفکر باقی نمی‌گذارد- متنی است آشنا به ذهن با سابقه کارکرد یعنی مستعمل- اما همین گربه در شعر نصرت رحمانی چ وجهی از طنز و تازگی می‌یابد.

ماهیان می‌دانند/ عمق هر حوض به اندازه دست گربه است

و یا در شعر کیومرث منشی زاده: ای گربه گربه گربه/ ما را ب نام تو/ تکه تکه تکه کرده‌اند.

شعر 5 ب لحاظ منطق شعری متن ضعیف است و رساننده شعر نیست و مایه‌یی از طنز در پایان بندی و از نظر فرم بیانی و وجه تکنیکی نسبت به شعرهای دیگر تعییر یافته است. پیشنها: سطر پنج و شش یک سطر گردند.  شعر 6 چقدر جالب- طنز تلخ  ساخت نسبتن خوبی هم دارد

شعر7 فرم و ساخت خوب- گردش جالب خیال- معنایی ژرف که با تأخیر افکندن در ذهن مخاطب ژرف‌تر می‌شود- پیشنهاد: سطر دوم نکن ب کن تغییر یابد. شعر 8 دارای ایجاز و ایماژ جالب و کمپوزیسیون (ترکیب بندی هماهنگ درونی و بیرونی). شعر9 ب لحاظ حسی که در متن وجود دارد  و جسارتی ک اغاز خاهد شد در محتوا- نشانه‌ای از جهان زنان را در بستر شعر شاعر به ذهن مخاطب یادآور می‌شود یعنی ورود به حوزه جرأت و جسارت. شعر 10 آه افسانه شعر را حیف کردی بند اول یعنی سه سطر آغاز یک شعر کامل می‌تواند باشد با فضای پارادوکسال از رد شالیزار ب بعد سرعت شعر کند و ارتباطی هم در بین نیست- ب ساخت بیرونی و درونی شعر بیشتر دقت کنید. و کمپوزیسیون قطعه و ترکیب بندی را بهای بیشتری بدهید. سه سطر اول شعر می‌تواند یک شعر کوتاه باشد هایکو؟ اِساشعر؟ هساشعر؟شعرک؟ و یا ب روایت بلوچ‌ها لیکو و یا هرچ دیگر اما جذاب و غافلگیر کننده بود. شعر 11 در دو سطر اول شعر زیبا و کامل- سطر سو شعر از محمد علی بهمنی گاهی دلم تنگ برای خودم می‌شود و دو سطر بعدی ارتباط ب متن ندارد و اطناب- عرض‌های شعری‌ات را از اتفاق لبریز کن تا کلیت شعر زیباتر گردد. شعر 12 تأثیر از زیست محیط- با فرمی موفق و بیانی شاعرانه و ساختی زیبا و ارائه نوعی از مدرنیت- پرسشی دارم که بهتر نیست برش و قطع را در سطرها تجربه کنی؟ شعر 13 انگار این سه شعر می‌تواند باشد هرکدام فضا و حس گوناگون دراند- جالب- ب ارتباط درون متنی پیکره شعر دقت بیشتر معمول دار- ب ذهنیت خود هندسه دقیق‌تر ببخش- در سطر بندی هم کم دقتی مثلن سطر بندی در سطر سوم ایراد دارد شعر 14 حس زنانگی مانند خیلی از قطعات احساس می‌شود سه سطر پایانی می‌تواند یک شعر باشد- از ترکیبات دم دستی و استفاده شده و اشنا به ذهن پرهیز کن. شعر 15 در صورت پرداخت و ایجاز زیباتر می‌شود- دو علامت سوال پایان شعر اضافه است- و سطر چقدردلم شور می‌زند و سطر حالا تو بگو زایدند. شعر 16 وجه مفهومی قالب و بی هیچ رخداد تکنیکی و پایان بندی خوب و ضرورت حذف سطرهای زاید. شعر 17 ضد جنگ و در القای این مقصود موفق- سطر دوم کلمه درون اضافه است. شعر 18 کمپوزیسیونی خوب و با تصویری جالب که آغاز می‌شود و موفق در تبیین فضای دلهره و تشویش. شعر 19 زیان مدرن و معاصر و دور از محافظه کاری ب ویژه در ساخت. شعر 20 اگر اطناب نبود شعر خوب می‌شد. شعر 21 با ضرب آهنگ‌های معنایی و فرمی و تکنیکی شعر قوی‌تر می‌شود. شعر 22 سطر سوم نیاز ب بازنگری دارد و دوسطر خوب: انگار آخرین رودخانه/ در من سرازیر شده است. شعر 23 توان ذهنی خوب و وهم انگیزی. شعر 24 خوب شعر 25 اصلن کار خوبی نیست در قسمت اول که شعر نیست و قسمت بعدی یعنی از دلتنگی‌ام... ب بعد نیز چندان نسبتی با شعر ندارد. شعر 26 قاب بندی خوب در کلیت کار. شعر 27 متوسط. شعر28 متوسط اما پاراگراف پایانی جالب. شعر 20 متوسط. شعر 30 القای دقیق فضای ملتهب شاعر شعر 31 متوسط. شعر 32 یک تصویر خوب ولی رها شده لزوم پرداخت.  شعر 33 سطر اولیه خوب اما دو سطر پایانی ب لحاظ سطر بندی باید درست شود. شعر 34 خیلی ساده و متوسط شعر 35 خوب بحث نگاه ب طبیعت و هستی پیرامونی- پیشنهاد نگاه ب هستی فرا پیرامونی را دارم. شعر 36 خوب. شعر 37خوب- ط ی وطن با ت بهتر است. شعر 38 و 57 و 58  و 55 نه. شعر 39 و شعر 49 و 50 و 56 و 59 و 60 متوسط. شعر 40 مغشوش نیاز ب پرداخت و ساخت و ساختار. شعر 41 ساده با نوع دیگر نگاه شعر 42 نگاهی جالب شعر 43 خوب- سبز متولد می‌شوم خیلی کلیشه‌ای است. شعر 44 و 70 و 71 خوب. شعر 45 کل کار ب لحاظ ذهنی پراکنده و اندکی متشتت- سطر یا یوزپلنگانی... در گیومه قرار گیر چون متعلق ب بیژن نجدی است. شعر 46 سوژه جالب اطنابی آزار دهنده در آغاز شعر. شعر 47 خوب و تأثیر از محیط زیست. شعر 48 جالب نیاز به حذف زیاده گویی. شعر 51 حذف شش سطر آغازین و شعر آغاز می‌شود از خورشید... شعر 52 انگار می‌تواند چند شعر باشد- سطر آخر زیباست دوسطر مانده ب پایان حذف- گویی ساختار و فرم ساختاری برایت مهم نیست. شعر 53 خوب اما زیاده گویی. شعر 54 خوب- بیاموز که زبان شعر چیست و ذهن طوری تریبت گیرد که مثل نگاه سرعت داشته باشد و کادر بندی‌های قطعه مد نظر قرار گیرد. شعر 60 می‌توانست کار خوبی باشد اگر دقت می‌کردی- متوسط.

اردیبهشت 94 علی مسعود هزار جریبی

از "رنـــج" بــودا تا "اضطراب درونـــی" هـــایدگــر

  • اگه بخوام باهات رو راست باشم باید بگم که زندگی یک جورایی سخته... یعنی به شکل گریز ناپذیری سخته و این ربطی به جایی که هستی و جوری که زندگی می کنی نداره. من بهش میگم اصل بقای سختی. یعنی سختی از شکلی به شکل دیگه تبدیل میشه ولی نابود نمیشه. برای همین هم توی یک زندگی خیلی خوب و عادی، جایی که هیچ کی به هیچ کی به خاطر عقایدش شلیک نمی کنه و همه چی آرومه؛ آدمهای زیادی مشت مشت قرص ضد افسردگی می‌خورن که بتونن خودشون رو هر روز صبح از توی رختخواب بکشن بیرون . آدمهای پف کرده، آدمهای بد حال؛ آدمهای روی لبه. خیلی ‌ها معتقدن که پیشرفت تکنولوژی، اینترنت، نخودفرنگیِ غیر ارگانیک و گلوتن، ما‌ ها رو اینجوری کرده و قدیم‌ها مردم خوشبخت‌تر بودن. تو بشنو و باور نکن. حتی هزار‌ها سال پیش شاهزاده‌ای هندی به نام سیزارتا –یا همون بودا– گفت که زندگی رنجه. رنج، یا به زبون بودا «دوکا». هایدگر بهش می‌گه «اضطراب وجودی». این ها رو نگفتم که نا امیدت کنم. چیزهای خوب و دلنشین هم توی دنیا کم نیست. می تونی ازشون توی راه کمک بگیری و هر وقت داشتی توی چاه غم فرو می رفتی مثل "رسن" بهشون چنگ بندازی و بیای بیرون یکی از این طناب ها؛ موسیقیه. اگه تونستی سازی بزن؛ اگه نتونستی بهش گوش کن. وقتهایی که شادی موسیقی گوش کن و وقتهایی که غمگین بودی بیشتر، و اونجا که از هرحرکتی عاجز موندی؛ برقص. رقصیدن بهترین و مفید‌ترین کاریه که می‌تونی برای روحت بکنی. عموما موقع جشن و شادی می‌رقصن اما تو مثل زوربای یونانی برای رقصیدن منتظر بهانه نمون. هرجا ریتمی شنیدی که می‌شد باهاش برقصی، خودت رو تکون تکون بده، حتی اگه ریتم چکیدن قطره‌های آب از شیروونی باشه. «رقص هم ارتعاش شدن با جریان هستیه». رقصیدن رو جدی بگیر ولی موقع رقص جدی نباش بی‌مهار و بدون ترس از دیده شدن برقص، توی کوچهٔ بن‌بست، توی آسانسور، توی جمعیت. «برقص، برقص، وگرنه گم خواهی شد». شایدم کم بیاری.  راستی اگه صدای خوبی داشتی موقع رقصیدن یک کم هم آواز بخون، اما اگه نداشتی هم مهم نیست، همیشه توی حموم و زیر دوش می‌تونی برای خودت بخونی. چیز دیگه‌ای که می‌تونی بخونی کتابه. خوندن بهت کمک می‌کنه زندگی‌های دیگه‌ای رو که هیچ وقت نمی‌تونستی تجربه کنی رو تجربه کنی. فیلم هم همین کار رو توی یک ابعاد دیگه‌ای می‌کنه اما کتاب همیشه یک سر و گردن بالا‌تر از فیلمه چون قوهٔ تخیلت رو به کار می‌گیره؛ و روند ذهنی‌تر و عمیق تریه.  تا می‌تونی بخون. وسط کتابهات حتما چند صفحه هم در مورد ستاره‌ها و کهکشان‌ها بگذار چون کمکت می‌کنه که ابعاد چیز‌ها رو بهتر درک کنی و یادت نره که توی کل هستی کجا وایسادی. برای همین قدیم‌ها بیشتر فیلسوف‌ها ستاره‌شناس هم بودن. شاید نخوای یا نتونی منجم بشی، ولی همیشه می‌تونی وقتهایی که غمگینی به آسمون نگاه کنی و ببینی که غم‌هات در برابر عظمت کهکشان چقدر کوچیکه.  طناب‌های دیگه‌ای هم هست؛ چیزهایی  مثل نقاشی کردن، کاشتن یک درخت؛ آشپزی با ادویه‌های جدید، سفر کردن، حرکت. ما برای نشستن خلق نشدیم. صندلی یکی از خطرناک‌ترین اختراعات بشریه. به جای نشستن قدم بزن؛ بدو؛ شنا کن... اگر مجبور شدی بشینی؛ برای خودت همنشین‌هایی پیدا کن و از مصاحبتشون لذت ببر. پیدا کردن دوست خوب خیلی هم آسون نیست اما اگه دوست خوبی باشی؛ دیر یا زود چند تا آدم خوب دورت جمع خواهند شد. در ضمن، دایرهٔ دوستات رو به آدم‌ها محدود نکن. تو می‌تونی تقریباً با همهٔ موجودات زندهٔ دنیا دوست باشی؛ گل‌ها، علف‌ها، ماهی‌ها، پرنده‌ها، و بله حتی گربه‌ها. حیوون‌ها گاهی حتی از آدم‌ها هم دوستهای بهتری هستن 
  • توی زندگی چاه غم زیاده ولی طناب هم هست؛ سر رسن رو ول نکن. اما مراقب باش که به طناب های پوسیده مثل الکل، دود، پول و حتی موفقیت، آویزون نشی چون از توی چاه بیرونت نمیاره و بدتر ولت می کنه ته چاه. بگرد و طنابهای خودت رو پیدا کن و اگه نتونستی پیداش کنی؛ «ببافش». آدمهای انگشت شماری طناب بافی رو بلدن. دانشمند ها، کاشفها، مربی های فوتبال، کمدین ها، و هنرمندها همه طناب باف هستن و طنابهایی رو بافتن که آدمهای دیگه هم می تونن سرش رو بگیرن و باهاش از توی چاه بیرون بیان. اگه ما امروز از سیاه سرفه نمی میریم برای اینه که طنابی رو گرفتیم که لویی پاستور سالها پیش بافته، سمفونی شماره پنج طنابیه که بتهوون با نتها به هم پیوند زده، صد سال تنهایی طنابیه که مارکز با کلمه و خیال به هم بافته. بیشتر طنابها رو یک روزی کسی که شاید ته چاه زندونی بوده بافته، مولانا در دفتر پنجم میگه آه کردم؛ چون رسن شد آه من؛ گشت آویزان رسن در چاه من؛ آن رسن بگرفتم و بیرون شدم؛ شاد و زفت و فربه و گلگون شدم...

به سراغ من اگر می آیید   نرم وآهسته بیایید   مبادا که ترک بردارد   چینی نازک تنهایی من......سهراب

شعر

من ازابر

از کوه

از این دره آبستنم

ببین باد در پیراهنم می وزد

 

برای مهربانوهای سرزمینم

برای مهربانوهای سرزمینم بانو از خودت دست نكش خودت چتر باش خودت ابر باش خودت باران شك نكن خدا نابغه بوده،كه تو را آفريده بيخيال بنده هايش كه دنياي زنانه ات را ناديده گرفتند بانو ايندفعه سر سفره، تو نان گرم بخور اصلا تمام زيتون هاي دنيا هم مال تو هر وقت هم تنت سرد شد تنهاييت را بغض نكن آواز كن با صداي بلند براي گرمي دلت بخوان ديگر هيچ وقت تنهاييت را باگريه نشان نده حتي وقتي تنها ميخوابي. بگذار ايندفعه لالاييت را براي خودت... چه خوب ميشد عصرانه ميهمان خودت باشي بانو بانو بانو چاي كه دم كشيد دامن كوتاهت يادت نرود قند توي دل قندان آب ميشود طعم گس چاي را كه هورت ميكشي بانو يك دل سير بخند بخند به ريش روزگار كه اگر عاطفه و مهر تو نبود تو را به قضاوت نمي نشستند و حكم به مشروطي آزاديت نميدادند كه هر جا ميروي گزارش كني كه من ميگويم، من ميخواهم و من منشان گوشت كه سهل است جانت را پر كند مهربان يك دل سير بخواب تا درد حرفهايي كه دل كوچكت را ميشكند فراموش كني بانوي كامل خدا آرامش هستي را در چشمانت در حلقه آغوشت درست روي لبهايت به امانت گذاشت به جهنم برود، هر كه آرامشت را دستخوش زمختي خويش كند به جهنم برود آنكه بلنداي روحت را نميبيند ولي فرود و فراز تنت را خوب ميشناسد به جهنم برود كسي كه تو را ضعيفه خواند تا ضعف خودش به چشم نيايد بين خودمان باشد خدا شرمنده جاي نوازشهاييست كه روي تنت ماند. به جهنم ميرود بانو راستي حال دلت چطور است؟ چند وقت است رويا نديده اي، راستي هنوز اشك ميريزي؟!؟!؟ قول دادي كه ديگر تنهاييت را با گريه نشان ندهي نكند هنوز منتظر شنيدن دوستت دارمي!!! بيا بحث را عوض كنيم راستي موهايت را بگذار بلند شود بگذار از زير روسري هوايي بخورند لاك قرمز يادت نرود خدا هر چه صورتي و قرمز  و سرخابيست براي تو آفريده كلاغ ها دير زمانيست پشت سر طاووس حرف ميزنند اصلا بگذار يك كلاغ چل كلاغ كنند تو گوشواره هايت را فراموش نكني بانو هر وقت دلت خواست دستت را از ماشين بيرون ببر و تن وحشي باد را لمس كن   هر وقت هم دلت خواست لبه ي جوي راه برو حتي بلند حرف بزن درختان را در آغوش بگیرو بخند  هر روز هم برقص خواستي با ساز دلت خواستي با... فقط يادت نرود كتاب بخواني بانوي كامل و زيبا تو سليقه خاص خدايي آنِ خلقتت خدا قلياني چاق كرد پا روي پايش انداخته و روي بوم نازنين وجودت قلم عشق را چرخاند پس تو نابتريني بانو نابترين شعر خدايي تو سَر انگشت بهاري بخند از ته دل رها و بزن قيد احساسي كه نخوانَد تمناي نگاهت را

برای زنی سی و چند ساله...

 سی و چند سالگی یک زن را هرکسی نمیفهمد....

سی و چند سالگی یک زن یعنی جمع دلفریبی و شیطنت ضرب در وقار و متانت. زن سی و چند ساله را توی یک مهمانی با لباس شب مشکی و موهایی که از پشت سر جمع کرده باید دید، لباس بلندی که گاه روی زمین کشیده میشود، خرامیدنش و گام های شمرده شمرده اش را.  زن سی و چند ساله تازه اول پختگی ست، سرشار از هوشی زنانه و زیبایی دوچندان.  شبیه نسیم خنکی که عصر یک روز تابستانی روی پوست عرق کرده صورت میوزد، شبیه صدای دل انگیز خوردن باران روی برگها، شبیه هرچه که تو را  وارد یک خلسه شورانگیز میکند.  زن سی و چند ساله مخدری ست که زندگی را سر حال می آورد. زن سی و چندساله یک نقاشی بی نقص است از مجموعه هر  آنچه میشود دریک قاب جمع کرد

...

همایش نکوداشت یاد و خاطره ی زنده یاد الهام اسلامی
همراه با
رونمایی از آخرین مجموعه شعر ایشان «تو درخت لیمو ، من درخت سپیده دم »

و شعر خوانی شاعران مطرح برگزار می گردد.
...
از شاعران و علاقمندان دعوت به عمل می آید

پنجشنبه 14 آذر 92 ساعت 9.30 صبح

مجتمع غدیر محمودآباد
برگزار کنندگان:
شهرداری وشورای شهر -اداره ی فرهنگ وارشاد اسلامی
انجمن شعر وادب "صبا" ی محمودآباد
ادامه ...

معرفی کتاب در سایت عقربه

http://www.aghrabe.com/archives/7168

شعر:افسانه توکلی

ازکتاب :دستهایم در باغ پرسه می زنند

۱.عریانی پاهایت به تن تبدار زمین

 

تقدسی دوباره می بخشد

عشق را زیر بالشت پنهان  نکن

جاذبه روز وشب یکسان است

دستهایم شال کشمیر

ببند دور کمرت

دستهایت

شال سرخ بر گردنم

انگشتانت واژه هارا عمیق می کنند

میان هرم دو بازدم

بوی تند نعنا

ومزه ی تلخ سیگار

بادبادکی هستم

بوسه ات

مرا از نیروی جاذبه فارغ می کند

                                       

۲.پر می کشند

پرنده های پرده ی قلمکار

دستت که روی بالشم باشد

خوابهایم خوشبو می شوند

                                       

۳.هزاران هزار سال است

یک شاخه گل

تاریخ پنهان دوستت دارم

را حمل می کند

                                    افسون

شعر

به جای پا هایت نگاه می کنم
برف می بارد
ماده شیری روی این سطر ها راه می رود
حریم گریه ام را می بوید
من واژه هایم را شیر می دهم
با دردی پنهان در چاک گریبانم
. اندوهم را به زمین می دهم
تا با درختان رشد کند
نمی دانم
اخرین بار که دیدمت
... خورشید زیر کدام برگ پنهان شده بود
صبر کن
برفها که از آفتاب بریزند
دلم گرم می شود
و
جای پاهایت را از آن خود می کنم
.افسانه

...

سایت ادبیات پیشرو "آوانگاردها"

            شعر "زنان پیشرو "

با سه کار از افسانه توکلی به روز شد

          کلیک کن

http://avangardha.com

نقد از دوست عزیز شاعر ونویسنده گرامی  ابراهیم باقری حمیدآبادی

[

نقد شعر

پرسه­ای در

 دست­هايم در باغ پرسه مي­زند

اثر افسانه توكلي

ابراهیم باقری حمیدآبادی

بنا را بر اين مي­گذارم تا در ابتدا تعريف تازه اي از شعر براي خوانندگان محترم ارائه بدهم. البته با این كه در جهان ادبیات، هنر و علم در مواجه با مخاطب حتي تعريف ها هم متغير هستند.

اكثر منتقدين، شعرشناسان و شاعران قديم و جديد بر یک تعریف اجمالی از شعر اتفاق نظر داشتند و دارند. قدما مي­گفتند: الشعرُ هوَ كلامٌ مخيل، مؤلف بين الاقوال موزونه متساوي و عندالعرب مقفا... ولا نظر المنطقي في شي . . .  و انما ينظرُ المنطقي في الشعر من حيث هو مخيلٌ.

اين قول كهن كه تعريف آن از ابن سينا در فن شعر به جا مانده، مقبول عمده­ي شعرشناسان و شاعران قديم و موخر است كه: شعر كلامي مخيل است و {طبيعتاً} نگاه منطقي در چيزي نيست و اگر بخواهي در شعر از دريچه منطق نگاه كني از اين حيث {نگاه كن} كه آن مخیل است.

اما اگر بخواهیم از دریچه این تعریف که مشهور است شعر را بشناسیم، يك پرسش عميق مطرح مي­شود كه تعريف تازه و متفاوتي به اين هنر مي­دهد و آن پرسش این است: الشعر كلامٌ مخيل. . . ، {قبول اما} في ذهن مخاطب يا فی ذهن شاعر؟ !!

قبول، شعر كلام مخيل است و جز اين نيست و نبايد باشد، اما كلام مخيل در ذهن شاعر يا مخاطب؟ پاسخ به اين پرسش روشنگر راه جديدي از تعريف شعر در جهان پست مدرن است، از این دریچه که به شعر هويت و هيأتي بس متفاوت و در لحظه متغير، مي­دهد.

اگر شعر كلام خيال انگيز در ذهن شاعر باشد، باز يك پرسش طرح مي­شود و حالت نسبي به خود مي­گيرد. اين كه چه كسي بايد مشخص كند يا تميز دهد كه اين كلام سروده شده، مخيل است؟ شاعر يا شنونده يا عناصر همراه كلام؟

و اگر الشعر كلام مخيل في ذهن المخاطب باشد، حالت ديگري به خود مي­گيرد و پرسش ديگري نيز ايجاد مي­كند که : الشعر كلام مخيل في الذهن كدام مخاطب؟ با چه پيش داده­هاي ذهني اي؟

اگرچه در اين جا خودِ مخاطب است كه به خيال انگيز بودن يا نبودن آن رأي مي­دهد اما هر مخاطبي واكنش خودش را دارد و اين مطابق با اقتضائات جهان پست مدرن است كه قطعيت تعريف را سلب مي­كند و تنوع و تفاوت اذهانِ مخاطبان باعث ايجاد تكثر تعريف در خصوص شعر مي­شود.

 در حقيقت از همين روست كه امروز با دنياي تازه­ايي از شعرهايي مواجهيم كه به زعم عمده­ي ما كه ذهني سنتي با تعريف كلاسيك از شعر داريم، به عنوان الشعرُ كلامً مخيل، پذيرفته نيست. ولي در جهان پست مدرن اگرچه متني كه به نام شعر در دست من قرار مي­گيرد، ممكن است خيال مرا برنيانگيزاند ولي نمي توان تنها به همين دليل که در ذهن من خیالی برنیانگیخت، به صراحت درباره­ي آن حكمي صادر كرد. چرا كه ممكن است در ذهن مخاطبي ديگر باتوجه به پيش داده هاي ذهني كه دارد، خيال برانگيز باشد. و تازه همين امر به ما ثابت مي­كند كه جهان پست مدرن هيچ حكمي را به عنوان تعريف ثابت پذيرا نيست. چرا كه از ديدگاه پست مدرن در جهانی که در هر آن متغير است،  امر ثابت تعريف ندارد.

بنابر این به صراحت خدمت شما حضار ادیب و محترم اعلام می کنم که آنچه در این مقاله درباره کتاب خانم توکلی و شعرهایش برای شما بازگو می کنم، حتی برای خود من هم قطعی نیست. از آن جهت که ممکن است با خوانش تازه تر از هریک از شعرهای این کتاب، با توجه به دریافت های جدید ذهنی و شرایطی که هنگام آن خوانشِ تازه، نصیب من می شود، موِضع، تحلیل و واکنش تازه تری که حتی حرف های کنونی مرا نقض کند، در من خواننده ایجاد گردد.

این ها را گفتم از این رو که یاد بگیریم تا به قطعیت درباره ی قطعیت هیچ امری در جهان متغیر رأی ندهیم و یا از آن دفاع یا آن را رد نکنیم.

برای این که با لحظه های این کتاب بهتر همراه شویم، بنا بر این گذاشتم تا از نظرگاه هرمنوتیک، دریچه تفسیر متن به شعرها سری بزنیم. به این جهت که گمان می کنم وقتی رشته های کلام از یکدیگر باز شود حلاجی و دقت بهتری روی آن صورت می گیرد. و هم به این دلیل که بعید نیست با توجه به سابقه ی نقدی که در میان دوستان دارم، منتقدین عزیز دیگر از موضع دیگری به این کتاب پرداخته باشند.

کتاب «دستهایم در باغ پرسه می زنند» توسط انتشارات شاملو، یکی از ناشران مشهدی، سال گذشته(1388) در 1000 نسخه چاپ و منتشر شد.

چرا شاعر کتابش را در مشهد و متأسفانه به تیراژ 1000 نسخه، منتشر می کند خود از وانفسای نشر در شمال و اقبال بسیار کم کتابخوانی در کشور خبر می دهد. با توجه به این نکته که این مجموعه، لحظه­های شعری بسیار خوبی را در جای جای کتاب به خواننده تقدیم می کند. با این پیش مقدمه و با رویکردی که در آغاز از تعریف شعر و موضع نگارنده در قبال کتاب ارائه دادم، به سراغ شعر ها می رویم.

شعر اول:

آستین هایم را تا آرنج بالا می کشم

دلشوره هایم را چنگ می زنم

و سرزیر می شوم

با دو کلمه ی «برمی گردم» و «خاطره» در بند دوم شعر، در می یابیم که این اتفاق در ذهن شاعر، هنگامی که گذشته اش را مرور می کند، روی می دهد.

شاعر آنقدر با تلخی های گذشته اش پیوند دارد که روی دادهای آن را به لحظه حال خودش دعوت می کند و یک بار دیگر اتفاق های گذشته، در حال او، روی می دهد. به زمان فعل ها در متن کلام دقت کنید: بالا می کشم، چنگ می زنم، سرزیر می شوم. ولی در بند دوم، برای لحظه ای خودش را از گذشته جدا می کند و گذشته را در امتداد زندگی اش تا لحظه حال می بیند:

برمی گردم و البته فعل می بینم به طور نامحسوس در متن مستتر است: چه چیز را می بیند? می بیند که خودش و خاطره اش و دست هایی که زمانی رخت اتفاق های نگران کننده را می شست و روی بند آویزان می کرد، هم چنان روی بند زمان آویزان است و این اتفاق هنوز در زندگی اش ادامه دارد.

به نظر می رسد در این شعر بین دو پاره­ی اول تا سرزیر می شوم، و دوم آن از برمی گردم، یک مربع فاصله یا ستاره کم است. اگرچه به دست آوردن فاصله ی فضای این دو بخش برای مخاطب با توجه به کارکرد زمانی زیبای متن خیلی دشوار نیست و نبودن مربع فاصله آن چنان خللی هم ایجاد نکرد.

نکته دیگر این که شاعر برای این که به متن، خاصیت بصری بهتری بدهد، در خط اول شعر وقتی می خواهد آستین هایش را بالا بکشد تا دلشوره هایش را چنگ بگیرد، قاب تصویری خیالش زوم می کند و بالا کشیدن آستین ها تا آرنج را تعمداً به ما نشان می دهد که اگر هم نبود، مخاطب به خاطر تجربه ی شخصی که در این باب دارد، می توانست در قاب ذهنی خودش آستین هایش را به اندازه ی اتفاق شخصی که در این زمینه داشت بالا بکشد. به زبان دیگر ترکیب واژگانی «تا آرنج» در خط اول حشو است. فراموش نکنیم که مرکزیت و اتفاق شعری این شعر روی خط دوم می چرخد: دلشوره هایم را چنگ می گیرم. این جاست که ما متوجه ی ذهن مشوش و نگران شاعر در متن می شویم و یگانگی مخاطب با شاعر از این پاره به بعد ایجاد می شود.

بعد از این که در شعر دوم به ناتوانی شاعر و مخاطب در بخش کردن جنگل به عنوان سبزی گسترده و درهم پیچده پی می بریم که حرفی درست است اما نکته ی مهم در این شعر این جاست که شعر دوم غیر از این مفهوم تازه ای نصیب ما نمی کند و جهت دیگر این که با مضامین این چنینی بارها مواجه شده ایم والبته با همین زاویه دید، در شعر سوم از صفحه 8 کتاب دیوارهایی را در خیال شاعر می بینیم که برایش می نشینند و او بر شانه هایشان سوار می شود، دیوارهایی که همراه شاعر قد می کشند.  سوال این جاست که این دیوارها از منظر نشانه شناسی، نشان از چیست و خط ارتباط ما با ذهن شاعر در شناخت این دیوارها در متن شعر چیست؟ اگرچه دیوارها در هیأت موجودی چهارپا و یا شاید با شمایل انسانی تشخص می یابند که می توانند شاعر را روی دوششان سوار کنند، ولی به واقع ما به چه معنایی از این ره یافت باید برسیم که در ذهن شاعر خطور کرده بود؟ اگر دیوار یک نشانه­ی شخصی در ذهن شاعر است، حق مخاطب است که برای پی بردن به این نشانه ها  که مربوط به حدود شخصی ذهن شاعر است و مخاطب با آن آشنایی ندارد، کدهایی ارائه شود، تا بازشناختی هم در این خصوص در ذهن مخاطب ایجاد گردد، برای این که بتواند به مکنونات قلبی شاعر در متن پی ببرد. یا خود را با متن همرا کند.

قلبم آتش گرفته

ببری سر بلند کرده

تا همه را بدرد

شعر 4 صفحه 9 کتاب؛ به نظر می رسد قلب آتش گرفته ی شاعر در خاصیت جنون وارگی اش از باب عشق، مثل ببری درنده شده که می خواهد همه را بدرد. دیوانگی و جنونِ شاید از عشق شاعر، در یک پرده ی کوتاه به نمایش گذاشته شد، اما بیشتر خاصیت طرح داستان مینی مالی دارد تا ویژگی تیری در زه کمانِ شعر که وقتی به قلب مخاطب اصابت کرد او را به درد بیاورد. واقعیت این است که شعرِ هایکویی با توجه به شرایط تند و تیز و کوتاه وارگی اش، بهتر است تألم و تأثر هم ایجاد کند تا ماندگار باشد.

در شعر شماره 5 از صفحه 10 کتاب می خوانیم:

در چشم هایت سوزنی است

که قلبم را

زیر انگشتانت کوک می زند

هر روز در دلم چهل تکه می دوزند.

تعبیر روان تر آن به زعم من این است: شاعر تلاش می کند تا شرح نگاه های نافذ معشوقش را همراه دردی که متأثر از این نگاه در وجودش سوزن سوزن می شود، برای ما بازگو کند و البته پیامد هر روزه ای که این نگاه کردن در هیأت چهل تکه دوزی در دلش ایجاد می شود. 

تا همین جا، در گذر از این 5 قطعه شعر، در می یابیم که از خاصیت های بارز کلام خانم توکلی ایجاد تصویرهای ملموس در متن است، تصویرهایی که برگرفته از عینیت های یک زن است. تجربه های روزمره ی یک زن در زندگی، در این شعرها موج می زند. زنی که لباس می شوید، زنی که تکه پاره های دلش را با نگاه نافذ  معشوق کوک می زند و دلشوره هایش را در قامت خاطره هایی که همیشه با اوست، روی بند رخت زمان آویزان می کند.

اما در این شعر از صفحه 10 کتاب، یک ضعف تألیف بسیار جزیی در درک غنی تر تصویر استعاری ناب موجود در متن، ایجاد چالش می کند. دقت کنید.

در نگاهی ساده: قلب تکه پاره ی راوی متن با سوزن نگاه شاید معشوق کوک زده می شود، حضور حشوگونه و زائد اصطلاح «زیر انگشتانت» در خط سوم این شعر، به تشکیل درست تصویر در متنِ خیالِ مخاطب لطمه     می­زند، از آن جهت که خلاصه کوک زدن با انگشتان انجام می شود و اشاره به این امر بدیهی در شعر از طرف شاعر حشو است. از دسته ی همان حشوهایی که درباره اصطلاح «تا آرنج» در شعر اول بدان اشاره کردیم.

و اما شعر ششم کتاب دستهایم در باغ پرسه می زنند.

در ابتدای این شعر در یک جمله ی خبریِ شاعرانه درمی یابیم که شب از لابه لای باد به شاعر می رسد. یعنی باد شب را برای شاعر به ارمغان می آورد. و حالا در این شبی که شاعر آن را برای ما به تصویر می کشد          می بینیم که شاعر خودش را به برکه ای آرام و پر از ستاره تشبیه کرده که ماه روی سطح آن عشق بازی          می کند. در حقیقت ماه نمادی از معشوق اوست که نور نقره فامش در شبی زلال که بادِ آرامی هم می زد و امواج ملایمی هم روی سطح برکه که خود شاعر است، ایجاد می کند، به تلاطم می افتد و این تلاطم در ذهن شاعر تشبیه می شود به معاشقه ی ماه با برکه و اما خط آخر این شعر: «جاده ها چون شهاب در رگ های من جریان دارند» با توجه به تصویر متفاوت، ماسوای برکه بودن، از شاعر در ذهن متبادر می کند و در نظر گرفتن این نکته که خود، یک شعر مستقل با حدود خیالی متفاوت است، برای چه به این متن اضافه شد که البته خود بحث مفصلی است از آن دسته بحث هایی که این خط در انتهای این شعر حشو است اما حشو نه به معنای انکار و رد آن، بلکه به این تعبیر که در جای خودش یک شعر مستقل است.

این شعر یک عاشقانه ی استعاری بر پایه کشف ناب شاعرانه در لحظه های شاعر است که از دالان تجربه های ذهنی و شخصی شاعر گذشته و در وجودش حل شده و خاصیت بروز و ظهور پیدا کرده است. طوری که در فضای بصری و تجربه ی ذهنی، مخاطب، برای درک بهتر و حظِّ وافرتر این فراز با شاعر به یگانگی حسی و عاطفی می رسد و از دریافت این لحظه لذت می برد، البته منهای خط آخر شعر. یعنی  در واقع در شعر خط سوم تمام  می شود.

و هیچ در فراز به تصویر کشیدن یک اتفاق ذهنی و حسی، شعر صفحه بعد (13) را نمی توان  با آن مقایسه کرد. و همین طور شعر صفحه 14 را که در حقیقت یک کشف ساده از یک اتفاق ساده ی بیرونی به همان شکلی است که در بیرون از ذهن شاعر روی می دهد. اگر شعر صفحه هشت را بخوانیم به این واقعیت پی می بریم:

لولایی بی در

شیون می کشد برای

همه ی دسته کلیدها.

و حتی خلاف آمدِ «بی در» برای لولا که در ظاهر نیازی به دسته کلید ها به خاطر نبودن در، در شکل بصری اش روی لولا، ندارد، باز هم خیلی جولان معنایی و حسی در مخاطب ایجاد نمی کند.

اما غافل نشویم که از این دسته کشف های ناب، شبیه آنچه در شعر شب و برکه، روی داد، در لحظه لحظه ی کتاب دستهایم در باغ پرسه می زنند اثر خانم افسانه توکلی، باز هم دیده می شود. به مَثَل در شعر شماره ی 15 از صفحه 23 و 24 کتاب.

شاعر در فرازی از لحظه های عمیق خیال خودش، پنجره را که باز می کند برایش مثل این است که گره       عقده هایش را گشوده است. چرا که آن طرف قاب پنجره، بانوی سپید موی دی ماه را می بیند که از بیرون پنجره به او خیره شده است. این بانویی که در هیأتی سفید، روبه رویش قد راست کرده، کسی نیست جز مرگ، که شاعر برای فرار از عقده هایی که به نظر می رسد سال ها گریبانگیرش شده، از او می خواهد تا نزدیکتر بیاید نزدیکتر، آنقدر نزدیکتر تا در او حلول کند. طوری که این بانوی سپید مویِ سرد بتواند از سرانگشتانش بالا برود و ذره ذره، تمام وجودش را در بر بگیرد تا جایی که جای پاهای شاعر را در برف محو کند و یا به زبان ساده تر اثری از شاعر در جهان برجای نگذارد.

این یگانگی شاعر و مخاطب با مرگی که در متن به تصویر کشیده می شود تا جایی پیش می رود که مخاطب هم در ورای کشف ذهنیات شاعر احساس می کند حادثه ای در دست هایش که همان بانوی سپید موی هست و  تا چند لحظه قبل از سرانگانش بالا رفته بود، در حال وقوع ست، و این را به طور ملموس و به خوبی همراه اتفاق متن، حس می کند که این حادثه دارد او را چون تکه ای ذغال در برف دی ماه جا می گذارد. حادثه ای که از شاعر و مخاطب همزمان عبور می کند و آنقدر وسیع است که هیچ کدام شان نمی توانند  درباره اش حرفی بزنند. به این تعبیر که در وسعت واژه ها نمی گنجد.

پنجره را که باز می کنم

گویی عقده هایم را می گشایم

بانوی سپید موی دی ماه! در من نظاره کن!

قدم بگذار و از سرانگشتانم بالا برو

 جای پاهایم را از آن خودت کن . . .

فقط توجه به دو نکته در این شعر ضروی به نظر می رسد. بهتر بود شاعر همین که پنجره را باز کرد در خط سوم از بانوی سپید موی دی ماه، نمی خواست تا در او نظاره کند، بلکه در خاصیت معرفی و شناساندن، بانوی سپید موی دی ماه را که به نظر می رسد همان مرگ است، و بیرون از پنجره ایستاده است و در او به مثابه کسی که منتطر است خیره شده است به ما معرفی می کرد. و از آن جایی که برای مخاطب این پرده از شعربه عنوان    پرده ی اول معرفی بانوی مرگ است، گفته می شد: بانوی سپید موی دی ماه در من نظاره می کند. که به زعم من در متن شعر کارکرد بهتری پیدا می کرد و جا می افتاد. نکته دوم مربوط به آوردن ضمیر خود در خط پنجم شعر است که برمی گردد به همان بانوی سپید موی که شاعر از او درخواست می کند تا جای پاهایش را از خودش کند که بهتر بود برای تأکید بیشتر و ایجاد هارمونی کلام در متن شعر از واژه ی «خودت» استفاده می کرد.

لازم است یادآوری کنم که عبارات بی ارتباط با متن در برخی از شعر های این کتاب بیشتر از جاهای دیگر مشهود است: مثل شعر شماره 16 از صفحه 25 و 26 کتاب. بگذریم از این که شروع شعر با فعل سوم شخص غایب است و در خط چهارم نمی دانم به چه دلیلی ناگهان اول شخص می شود. علاوه بر این ما در صفحه دوم این شعر می خوانیم:

بی کاری در من پرسه می زند

نردبانم را کشیده تر بسازید

می خواهم از آسمان ستاره ای بردارم

و بر گیسوان اندوهگین ترین زن شهر {که شاید خود شاعر باشد}بیاوزیم

می خواهم آسمان را دور دست هایم بچرخانم

در هوای سرد بارانی،

و خطوط ممتد خیابانی که آدمی را به شمردن وسوسه می کند،

پاها همیشه برای رفتن بهانه ای پیدا می کنند

نردبانم را کشیده تر بسازید

برف های دی ماه در راهند.

در این فراز از این شعر در می یابیم که بیکاری در شاعر پرسه می زند و شاعر تقاضا می کند که نردبانش را کشیده تر بسازند که حالا من نمی دانم نردبان کشیده تر در ذهن شاعر با توجه به این که در متن کاربرد نردبان رسیدن به آسمان و چیدن ستاره است، چه تفاوتی با نردبان بلندتر دارد، تا از آسمان ستاره بچیند برای این که بر گردن اندوهگین ترین زن شهر ستاره را حلقه کند و آویزان نماید بلکه بتواند با این کار آن زن اندهگین را خوشحال نماید، اما ارتباطِ: می خواهم آسمان را دور دست هایم بچرخانم، آن هم در هوای سرد بارانی، در ادامه ی همین بند، با سطور بالایی چیست؟ حداقلش این است که من به عنوان یکی از مخاطبان این شعر نتوانستم بین این خط با خطوط بالایی در ذهنم که تلاش می کند تا اتفاق درونی شاعر و متن را کشف کند ارتباطی ایجاد نمایم، حتی بین خط پایین تر این شعر با کل متن: و خطوط ممتد خیابانی که آدمی را به شمردن وسوسه می کند / پاها همیشه برای رفتن بهانه ای پیدا می کنند، که اگر مشخص شود چه چیز را باید شمرد، خود یک شعر کوتاه مستقل است که در صفحه ای جداگانه می تواند هویت تازه ای برای خود دست و پا کند. ولی آنچه در این شعر و بیشتر شعرهای این کتاب مشهود است این است که زمستان و تصاویر و فضاهای مربوط به آن عمدتاً در اندیشه ی متن ها پرسه می زنند همچنان که طرح پشت جلد کتاب هم تصویری از زمستان و یخ زدگی درختان است که خود حکایتی دیگر دارد که برای خود بررسی مجزایی از منظر نشانه شناسی می طلبد. و نکته مهم تر این که ما در کل متن ها با شاعری روبه رو هستیم که ظرف زمان و اقتضائات ذهنی و نیاز و مخاطبش را در وضعیت پست مدرن تا حد زیادی می شناسد و نسل جوان جامعه با توجه به ذائقه ای که در     آن ها تحت تأثیر فضای متکثر و متنوع امروز  ایجاد شده، می تواند با مابه­ازاهای ذهنی و عینی اش با آن ارتباط برقرار کند.

با توجه به فرصت موجود این مبحث را در همین جا به پایان می رسانم و امیدوارم توانسته باشم حق وقت شما عزیزان و حق این کتاب را به اندازه­ی توان خودم ادا کرده باشم.

 

                                      

بررسی "دستهایم در باغ پرسه می زنند " سروده افسانه توکلی / توسط استاد منصور خورشیدی در سایت پیاده رو

                      http://www.piadero.ir/ 

نقدی بر کتاب دستهایم در باغ پرسه میزنند : استاد علی مسعود هزار جریبی

نقدی بر کتاب دستهایم در باغ پرسه میزنند:

به قلم استادعلی مسعود هزارجریبی

....خانم افسانه توکلی

هوش وجوش شاعرانه بی گمان خصیصه ی برجسته ی رفتار متنی وذهنی شماست وخوشحالم مرا با افقی از امیدواری توامان می نماید شما که در شمار شاعران تجربی وتجربه اندوز محسوب می شوید حتما به مطالعات سیستمیک وکارگاهی وحشر ونشر بیشتر شعری در وجه فرم معماری متن وهندسه ی کار نگاه بردن درون گرایانه به قطعه وعزیمت درون گرایانه به شعر در وجه درونی هسته ی مرکزی ساختار واساسا تکوین تکوین وهستی شناسی متن نیاز داشته ودارید مجموعه ی شعری شما در نشر شاملو که مشاور ادبی ان شادروان بروسان عزیزبوده چاپ وپخش شده وشعر های این کتاب حکایت واشارات از ان دارد که شاعری با چهره ای روشن وبهتر متن شناسی در راه است اما از کالی تا مرحله ی تجربه وکیفیت ومطلوبیت نسبی پروسه ای است که باید با مرارت واگاهی وحتا دل اماهی طی شود ونام ان رشد می باشد که نسبتی با زمان دارد

اما چشم دل را با مجموعه ی دستهایم در باغ پرسه میزنند معارفه می دهیم وبه اختصار حاصل اینکه:

طرح روی جلد کتاب که به پشت جلد هم ره زده استجالب وایده ای مدرن دارد ..نام کتاب خوب است با یاد اوری ذهنی از اشنایی با شعر فروغ دستهایم را در باغچه می کارم شعر 17 به نظر من بهترین شعر کتاب ایکاش پاره ای از این شعر به عنوان اشانتیون وحتا برجسته نمایی در پشت جلد قرار می گرفت آغاز خوب شعر وپایان خوب تر شعر مرا دلبسته کرد وجه زنانگی شاعر در این شعر هم شاعرانه بیان شده وهم هستی شناسی ویژه ای را در بر داشت متن پیراسته وبدون زواید مرس

17-در من دراز می کشد زنی با پاهای اماس کرده

مثل انجیری ابستن با پوستی کشیده وترک زده

زنی که از میان حنجره ام داد می کشد

ومتولد می شود 

با کودکی در انحنای شب

میان وهم تب الود دستهایی که هنوز کودکی اش را لمس می کند

هر صبح در من سرک می کشد واز حنجره ام لالایی می خواند

کودکش رابر زانوان من می خواباند

واز پستانهایم به او شعر می دهد

شب در من مرور می شود

دختری که بهار نارنج نخ می کند

شاعر در برخی از قطعات از دلشوره ها وقلب اتش گرفته اش ودلواپسی باغ وجد ودلهره سخن می گوید{شعر های1.4.18.26.27} فضای روحی وروانی شاعر از این اضطراب کم بهره نیست واساسا مواجه ای که با هستی دارد از نوع وهم وتوهم وتخیل تیره است به شعر 23 بنگرید

مادرم

کودک مرده اش را

شیرداد

به شعر27 نگاه کنید شاعر وفضای بیم وبهت را به خوبی تصویر می دهد وهم چنین 29 انزوای روحی شاعر

29-تنهایی در من راه می رود

موریانه در تخت

تنهایی ام

موریانه ای که زیر تختم را می جود

(دیگر رودخانه ای نیست )شعر 24 به لحاظ دید گاهی واحوالی وروحی سریع به پایان خیلی چیزهامی رسد که پان یا قطعیت شان این قدر زود واقع نمی گردد.

و24-قتی برف می بارد

جنگ متوقف نمی شود

وکلاهخودی سوراخ

از شکوهش نمی کاهد

این دیگر روحیه ودغدغه های شاعر است که به نظر من صادقانه بیان می کند در معدود شعر های این کتاب دوری این فضارا می توانی احساس کنی

مثل شعر25 که انگار تنفسی خوش می کند وخواننده را به فراغت احوال می کشاند

25-پر می کشند

پرندگان پرده ی قلمکار

دستت که روی بالشم باشد

خوابهایم خوشبو می شوند

کلی گویی ها:وقتی عشق بوی تعفن می گیردشعر10 بند دوم .شعر12 دو سطر اول. شعر 15 و دوسطر پایانی همین شعر وشعر 30

وتر کیبات مستعمل وذهن آشنا: قلبم آتش گرفته شعر4+ساقه ی نورس علف شعر 13+ شکوفهی باران عطر انار شعر 18+بلندترین شاخه ی درخت شعر 19+ ما به اعصابمان فشار می آوریم شعر 35

اما پاره های جالب:

ماه روی تنم عشق بازی می کند شعر6{همین اثر می توانست با اندکی جسارت شعر بهتری می شد}و

شعر8-ابهام خوبی دارد

شعر11-می تواندشعر بهتری باشد با پر داخت دقیق تر صاحب فرمی شود

شعر13- با یک بوسه شعر را به پاورقی هل می دهم

شعر14- اگر تشکل درونی داشت شعر خوبی بود

خانم شاعر چرا تجربه کوه وکوهستانتان را به کار نمی بر کوهستان خود یک متن فرم شاعرانه است

شعر16-می خواهم آسمان را دور دستهایم بچر خانم

شعر18-وچتر هایی که از سرما درهم می لولند (فوق العاده است)و

شعر 19هیچ دریایی مرا به اندازه ی تو غرق نمی کند

شعر20 -عشق را زیر بالشت پنهان نکن

نکته دیگر در این کتاب سطر بندی شعر هاست که در برخی قطعات دقت لازم لحاظ نشده وشاعر بایدباورکند اهمیت به سطر بندی اهمیت به پیکره بندی شعر است.

در بسیاری از شعر ها فرم وشکل درونی شعر قربانی معنا گرایی ویا مضمون گرایی شده است شاعر شعر خود را مدرن تر وخلاقانه تر بخواهد وبداندسخت گیری وحساسیت لازم داشتن وافرینش نگاه جدید به هستی پیرامونی ودرونی وکلمات وفرم ها که افرینش جدید را پی آور خواهد بود.

شعرهای درخشان ودلپذیر در افقی از تفکر زیبا شناسانه معماری شده

برای خانم افسانه توکلی شاعر جوان وپی جوی وخواهان تحول کیفیی امری ممکن ومقدور است

با تبسم:علی مسعود هزار جریبی

نقدی بر کتاب دستهایم در باغ پرسه میزنند : استاد منصور خورشیدی

دستهایم در باغ پرسه می زنند

مجموعه شعر

افسانه توکلی

انتشارات شاملو

نقد استاد منصور خورشیدی

تمام تلاش شاعر در سرودن شعر گریز از ساده نویسی و رفتن به سمت تکنیک در بیان شاعرانه است . این که در این مجموعه موفق بوده است یا نه به مخاطبان شعر افسانه توکلی واگذار می شود تا دیدگاه خود را بیان کنند . آن چه من از این مجموعه با 35 شعر دریافت کرده ام . این است که  اندک تمایلی به ساده نویسی درشعر ایشان وجود دارد . که خواسته یا نا خواسته برای بیان احساسات درونی بخشی از شعر های اورا در بر گرفته است .

آستین هایم را تا آرنج بالا می کشم

دلشوره هایم را چنگ می زنم

و سر ریز می شوم

بر می گردم

من / و / خاطره / و دست هایی که روی بند آویزان است .

شعر یک

استفاده ی وافر از ضمایر متصل و منفصل ، گویای این نکته است که می خواهد در ساده ترین شکل واقعیت اطراف و آشوب درون خود را باز گو کند .

ساده نویسی موجب می شود تا شاعر از نماد ها و از علامت ها ی موجود در شعر دور شود . و از نشانه ها که قدرت کم تری دارند بهره بگیرد  . این نوع از کارکرد های بیانی که گرایش گفتاری دارند  مانع ورود شاعر به عمق شعر می شود ! نمونه :


و دست هایی که روی بند آویزان است / . . . و باران تند تر بارید

+
دستانم لای شکاف درخت جا مانده / . . . نگاهم را از آینه می دزدم
+

دیوارها برایم می نشستند / . . . پاهایم در جوراب خوابیده اند

+
قلبم آتش گرفته / . . . هر روز در دلم چهل تکه می دوزند .

+
"
حادثه ای در متن دست هایم رخ می دهد /حادثه ای که از من گذر می کند / در وسعت واژه ها نمی گنجد "

در کجا اتفاق می افتد . کدام حادثه در زبان ؟ در وسعت کدام واژه ها ؟
قدرت شاعر را در ارائه ی تصویر های قوی تر  و درک و دریافت شاعر را در ورود به قلمرو عمیق تر ، همین بیان ساده و بصری در سطح ، و ساده نویسی محدود می کند
. تا احساس ناشی ار دیده های خود را به وقت دریافت های شاعرانه جهت بر قراری ارتباط .باز نمائی کند .

افسانه توکلی توان ارائه ی تصویر های قوی تر را دارد . که در بیان استعاری و نمادین موجب می شود تا به ساحت معنایی یک اثر راه پیدا کند . و نگاه خود را تا قلمرو آنسو تر کسترش دهد .

در خاطره ی یک قاب
وسعت کدام عکس

از مقیاس فاصله خواهد کاست

+

تو در من رشد می کنی

چون ساقه ی نورس علف

ایستاده پیر می شوم

+

می خواهم از آسمان ستاره بردارم

و بر گیسوان اندوهگین ترین زن شهر بیاویزم

می خواهم آسمان را دور دست هایم بچرخانم

نگاه نو به پدیده ها و استفاده ازنشانه ها موجب تحول در زبان شاعر می شود . تا بستری تازه در میان رابطه ها باز کند . و از سطح اشیا عبور کند وبا جهشی آکاهانه راهی  به درک عمیق ترین لایه های زبان باز کند تا به کیفیت تکوین تصویر در شعر برسد . اگر برخی از عوامل سازنده ی شعر در یک قطعه رعایت شود .

توجه به نحو زبان ، عدم استفاده ازتکرارفعل ،پرهیز از بزرگ نمایی در مفاهیم و کم کردن ضمایر شخصی ، استفاده از تصویر های طبیعی یا تجسمی به اعتبار زبان در این مجموعه می افزاید .

در این نوع از نگاه دقت شاعردر انتخاب و کاربرد هر یک از عوامل فوق زمینه را برای درک از شرایط فراهم می کند و پنجره ی جدیدی برابر مخاطب باز می شود تا با شاعر احساس همدلی ایجاد کند .

زنی که از میان حنجره ام داد می کشد

متولد می شود

با کودکی در انحنای شب

+

گره می خورد

شکوفه ی باران

در عطر انار

+

صدایت حزن بلند ترین شاخه ی درخت را

در من بارور می کند

هیچ دریایی مرا به اندازه ی تو

غرق نمی کند

تجلی کارکرد کلمه را در شعر های فوق متفاوت تر از نوع ساده ی نمونه های آغازین این نگاه می بینیم  و توفیق افسانه توکلی در این نوع از بیان بیش تر است ! گزارش رویداد ها  در تصویر های بصری و روایت ساده و توصیفی ، شاعر را از زیبا شناسی موجود در شعر دور می کند . و لذت کشف دریافت های شاعرانه را از خواننده ی شعرمی گیرد .

در هر صورت کار شاعر ، کشف و جست وجوی کلام در رسیدن به نوعی شعر در شکل مدرن آن است . تا به درک بدعت های زبانی و تکنیکی در شعر برسد و راهی به سمت قلمرو جدید تر در شعر باز کند .

و مادرم کودک مرده اش را شیر می داد

شاید تولد وهمی

در آینه باشم

+
جسدم را در تابوتی از چوب کاج بگذارید
تا چهار فصل سال سبز باشم

قدرت و قوت بیان شاعر از همین نقطه آغاز می شود . یعنی حضور هویت خود در زبان شعر و خلق حادثه در موقعیت های متفاوت جهت ابراز بیان ، که زمینه ی بهره وری  از صورت های متفاوت کلمه را آماده می سازد .

در دوردست ذهن

دیگر رودخانه ای نیست

تا قورباغه ای در آن آواز بخواند .

قرار گرفتن شاعر در مرکز تحولات ذهنی  او را متوجه جهان اطراف می کند ، تا تصرفی در جهان کلمه داشته باشد . و این تصرف و تغییر موجب می شود تا تصویر های ذهنی . قوی تر از تصویر های بصری در مصراع قرار بگیرد. وقدرت درک شاعر را همین تصویر های بصری می سازد و او را به لایه های درونی شعر می برد .

شعر هایم را وقتی بنویس

که خورشید خود را روی صورت کارگران گرم می کند

شاعرانی که شور لغت در سر دارند .در ميان لفظ و معناي حاصل از آن سیرمي كنند . به دنبال آرايه هاي ادبي ، دستور زبان ،  كنايه و حتي نشانه ها و نماد ها و ديگر ابزار سازنده ي زبان نيستند . سر به سامان ساده نویسی می دهند . و شعر را به حوزه بیان گفتاری سوق می دهند .

افسانه توکلی جهان ذهنی دیگری دارد . شعر های موجود در این مجموعه ، اولین تجربه های شاعرانه او را رقم می زند . به دنبال صدائی است که اندوه بلند ترین شاخه ی درخت را در او بارور کند .

جاذبه های یکسان دارد . می خواهد که دست های خود را شال کشمیری کند . و به دور کمر ببندد . و خود را آ ماده ی دریافت چیزهای تازه تر کند . تا شکار لحظه های ناب شود . و لبریز شود از گل های سرخ در مسیر ! وقتی پنجره را باز می کند تا باد را از خود عبور دهد .

با کودکی در انحنای شب

میان وهم تب آلود دست هایی که هنوز کودکیش را لمس می کند .

اول شهریور

ترجمه :چیزی نخوان بانوی شایسته!

چیزی نخوان بانوی شایسته!

ترانه های غمگین
در وصف خاموشی عشق را چال کن
کنار غم هایت و
آواز عشق های گذشته را ساکت کن.

بخوان ترانه ای
برای خوابی کشدار از عاشقانی که
مردند و تمام عشق شان
در گورهایی خوابید؛
ببین که
حالا نَفَسِ عشق به شماره افتاده.

تصاویر زیباسازی نایت اسکین

نقد کتاب شعر


ایسنا

کتاب شعر دست هایم در باغ پرسه می زنند اثر افسانه توکلی توسط حوزه هنری استان مازندران و با همکاری اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی محمودآباد نقد شد .

در محمودآباد  جلسه نقد کتاب شعر (( دستهایم در باغ پرسه می زنند )) با حضور اساتید و ادبای برتر استان برگزار شد . افسانه توکلی از شعرای موفق و جوان کشور و عضو انجمن شعر و ادب صبا.که در موضوعات مختلف و شعر کوتاه فعالیت دارد . گفتنی این که کتاب شعر توسط انتشارات شاملو چاپ و تکثیر شده است .

تصاویر زیباسازی نایت اسکینا

از کتاب دستهایم در باغ پرسه می زنند

1.در چشمانت سوزنی ست   

که قلبم را

زیر انگشتانت کوک می زند

هر روزدر دلم چهل تکه می دوزند

...

2.سرما فرصتی ست

برای 

دو استکان چای داغ

وهمه ی بهانه های یخ زده

گزیده ای از شعر های کتاب: دستهایم در باغ پرسه می زنند

1..حرفهایم چمدان زیرتخت

باقفلی کهنه

به تلنگری دهان وا میکنند

تو در چمدان من نمی گنجی

صدایت

حزن بلندترین شاخه درخت را

درمن بارور می کند

سیاهی چشمانت

من

      تختم

وهمه چمدانها را

در خود فرو می کشند

هیچ دریایی مرا

  به اندازه ی تو

                          غرق نمی کند

                                                             افسون

2..

لو لایی بی در

شیون می کشد

برای

همه ی دسته کلیدها

ازکتاب :دستهایم در باغ پرسه می زنند

۱.عریانی پاهایت به تن تبدار زمین

تقدسی دوباره می بخشد

عشق را زیر بالشت پنهان  نکن

جاذبه روز وشب یکسان است

دستهایم شال کشمیر

ببند دور کمرت

دستهایت

شال سرخ بر گردنم

انگشتانت واژه هارا عمیق می کنند

میان هرم دو بازدم

بوی تند نعنا

ومزه ی تلخ سیگار

بادبادکی هستم

بوسه ات

مرا از نیروی جاذبه فارغ می کند

                                       

۲.پر می کشند

پرنده های پرده ی قلمکار

دستت که روی بالشم باشد

خوابهایم خوشبو می شوند

                                       

۳.هزاران هزار سال است

یک شاخه گل

تاریخ پنهان دوستت دارم

را حمل می کند

                                    افسون

توسط:احد رئیسی

به نظرم کا آخر شعریت بیشتری پیدا میکنه،البته قبلش هم خبرایی هس مثل:
دنبالم نیا
بوی شراب
همه را بیدار میکند
یا:
زنی بودم که پوست می انداختم
در شهوت آبشاروکوهستان
بگویید زنی زیبا
که انگشتانش را لای سنگها جا میگذاشت
وسینه هایش را به کوهستان نشان میداد
یا:
مهم نیست
گوری تازه کنده باشد
یا زنی زیبا بمیرد
بهار سر حرفش ایستاده است
(و چرا نمیشه از بلاگتون کپی پیست کرد؟!)
که یه نمه با آوردن صفت زیبا برای زن(درشعر) موافق نیستم!یعنی به نظرم آوردن صفت و موصوف ها وسواس بیشتری میخواد
درود

نویسنده: جلیل قیصری

درود و شادباش نوروز خانم توکلی...

از حضورتان سپاسگزارم ضمن این که شعر های خوب شما را هم خواندم اگرچه هرچهار شعر خوب بودند اما ذوق و نگاه من به شعر اول بیشتر متمایل است . بر قرار باشید

توسط:جهان...........

دوشیزه گرامی ...افسانه..
من فکرمیکنم احساس زیباوگرمی لای واژه های شماخوابیده ...موسیقی وزبان وفرم .. ..؟!...بایدسمت سویی دیگری پیداکند...همچون گوهری نهفته لای صدف...
...شعربیرون افتاده ...آنهم درسطح ...میخواهم گونه دیگرباشید...دگرگونه ...

توسط:علیرضا شکرریز

چهار استکانِ چای شعر ، در زمستان مازندران
اما از خواندن شعرها لذت بردم چند پیشنهاد برای بهتر شدن شعرها 1- گاهی میان کارهایتان وجوه آگاهی و اندیشه از شعر بیشتر می شود که به نظر من همپایی ،جوهره شعر و اندیشه می باید یکسان باشد چرا که لذت شعر تنها بر اساس اندیشه شکل نمی گیرد.
2- بعضی از نقاط شعر کلی گویی شده مثلا پزشکان در کار دوم اما جاهایی که جزء نگر هستید کار زیباتر شده است 3- در وب اگر موسقی آرام انتخاب شود بهتر خواننده با متن ارتباط برقرار می کند

توسط:شهرام زارعی

سلام
اشعار زیبایتان را خواندم در شعر اول می توان تغییراتی در افعال شده و بمیرد داد، بگذارید در امتداد روایت باشند یا ماضی یا مضارع ( شود - بمیرد یا شده -- مرده )
وجه مثبت سروده های شما این است که بی سبب با زبان بازی نمیکنید
با احترام

توسط:محمدعلی استجلو

سلام
ممنون از دعوتت
دست مریزاد دوست شاعر
کاراتونو خوندم
باور کنید مدتها بود شعر خوب نخوانده بودم
واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم
زبان کارهارو دوست داشتم به نظرم در بیشتر جاها در خدمت کار بود
از نشانه هایی که استفاده کرده بودید کارکردهای خوبی کشیده بودید که از مهمترین مولفه های شعر مدرنه
اندیشه در کار قابل تحسین بود چیزی که در اکثر شعرهای امروز به ندرت دیده میشود
در کل لذت بردم
خوشحال میشوم از لینک های اینجانب باشید در صورت تمایل خبرم کنید
حرفهای بیشتر در کامنت های بعدی
تا بعدی نزدیک...

نویسنده: بامدادامید

درود برشما
شعر را دوست دارم هر چقدر می توان کوتاه تر باشدو کم واژه تر ولی این دلیل نمی شود از خواندن چنین شعرهای خوب و قوی ای و مهمتر بی پیچش لذ تنبرم

نویسنده: فرزاد رفیعیان

سلام یکی شمارو نویسنده خطاب کرده یکی گفته شما فروغ فرخزادید یکی گفته زیبا ست پس خانم توکلی به نظرات عده ای که هنوزدست چپ وراستشونو تو ادبیات نشناختن اعتنا نکنید این عده شاعر نماهایی هستند که از شعر تنها :زیبا بود یا نبود را آموخته اند چرازیبا بودیا نبود ؟نمی دانند

 شهرام معقول

سلام خانم توکلی گرامی
شعرهای شما را چند بار خواندم، شعر اول شما مرا یاد این دو بیتی بابا طاهر انداخت "بهار آمد به صحرا و در و دشت/ جوانی هم بهاری بود بگذشت" در شعر دوم آخرش اشاره شاعرانه زیبایی داشت ، در شعر سوم " آدمها" را صدا زدی هر چند که گفته بودی می ترسیدی که صدایشان بزنی و اما در شعر چهارم که هم سنگ شعر سوم به دلم نشست از شیر در دو سطر استفاده ی خوبی کرده اید و شروع شاعرانه ای دارد و تمامی سطرها از وزن ادبی بالایی برخوردارند و همچنین خوب تمام شده است. پیروز و سربلند باشید.