حدود روزهای مردن!

می دانم 

خاک هیچ زمستانی 

سفید نیست 

امروز هم 

یکی از روزهای 

سرد است که باید 

روی رد پاهایم راه بروم، 

برگردم 

و  تو پیر شوی، 

از سرما ناخوش! 

کلاهت را برداری 

و  من از قصد 

تمام زمستان را 

پیاده بروم 

تا به یاد بیاورم 

سالها پیش 

حدود همین قدم ها 

تو را به خاک سپرده بودم!