دلهره ای شبیه گذشته!

 

اواخر یکی از این روزها 

می‌‌آیی 

موهایم را شانه می‌زنی    

تمام ساعت ها را 

برای پنج غروب کوک می‌کنی 

و  من برای آخرین بار 

گریه می کنم 

خواب هایم سیاه می شوند 

خورشید 

در تمام خیابان ها غروب می‌کند 

و  تو برای همیشه می‌روی! 

 

بعداز ظهر یکشنبه است 

نامه هایت را 

به همسایه بالایی داده ام 

و با تمام ترسی که دارم 

به انتهای خیابان قبلی فکر می کنم!