روزی که مرده بودم!

موهایم را  

مثل همیشه کوتاه کرده بودم 

کمی تا پنجشنبه‌ی هفته بعد 

فرصت بود 

مادرم می گفت: 

فرقی با گذشته نکرده ای! 

و  من باز مثل همیشه 

سرتکان می دادم. 

گاهی هم  

توی لباس هایی که اندازه ام نبود 

قدم می زدم. 

ولی بعد 

نفهمیدم که چه شد! 

تا این که آمدی 

سایه ها را از دیوارها 

تکاندی وُ

سراسیمه 

مثل وقتی که نگاهم می کردی 

برایم یادداشتی گذاشتی: 

 روزی که من آمدم 

تو مرده بودی!