-
ژنرال به روایت سوم شخص
چهارشنبه 6 مهرماه سال 1401 10:47
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 شهریورماه سال 1395 09:57
مجموعه شعر لال بمیرم اگر کور نگاهت کنم پخش ققنوس با کتابفروشی های معتبر سراسر کشور قرارد داد دارد، می توانید با مراجعه به کتابفروشی ها و دادن مشخصات کتاب از آن ها بخواهید تا کتاب را از طریق پخش ققنوس سفارش دهند یا از طریق سایت پخش ققنوس و یا تماس با پخش ققنوس به صورت پستی کتاب را دریافت کنید شماره تماس پخش ققنوس...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1395 09:06
اولین کتابم با عنوان " لال بمیرم اگر کور نگاهت کنم " بالاخره بعد از دو سال از طرف ارشاد مجوز گرفت و توسط انتشارات تهران در نمایشگاه کتاب عرضه می گردد.اولین جمعه نمایشگاه از ساعت 14 الی 16 در غرفه انتشارات میزبان دوستان هستم
-
...
شنبه 18 مهرماه سال 1394 19:09
باید تلاش می کردم مثل سربازهایی که به ژنرال افتخار می کردند دستم را بالا بردم تفنگ ها آماده شلیک شدند قدم هایم را تند کردم یک لحظه ایستادم احتمالن مرگی در کار نبود ژنرال دست هایش را بالا برد به نفس هایم گوش داد زد زیر گوشم پدرسوخته! چرا شلیک نمی کنی؟! داشتم با خودم تمرین می کردم اسلحه را به سمت مقابل گرفتم صحنه تاریک...
-
...
چهارشنبه 1 مردادماه سال 1393 11:38
آنقدر خواب آغوشت را دیده ام که شب ها به آمدنت فکر می کنم تو خیال کن تمام شب را کنار من بودی! می خواهم توی صورت هر دختری که نگاهم می کند گریه کنم اما هنوز زن های زیادی به دنیا می آیند که در عکس های قدیمی با من خوشبخت می شوند!
-
...
شنبه 10 اسفندماه سال 1392 22:44
برای مریم بالنگی و صفورای شعرهایش: امروز تمام مریم های دنیا به تو حسادت می کنند چقدر عذاب می کشم که عاقبت مردهای دنیای تو گریه ی من را دربیاورند به صفورا بگو دستش را از روی چشم هایم بردارد من برایت دعا کرده بودم که بگویی دوستت دارم!
-
...
یکشنبه 26 خردادماه سال 1392 11:56
در خواب هایم اتفاقی افتاده بود شبیه گریه کردن های مادرم و پیاده روها زیر سایه ام دراز کشیده بودند و هر کس توی عالم خودش بود اما مطمئن بودم دوباره کسی من را به دنیا آورد که خواب هایش شبیه زن هایی بود که همین اطراف دیده بودم حالا برای پسری که اسفند به دنیا می آید سه شنبه روز بدی نیست!
-
معاشقه با سایه!
چهارشنبه 15 آذرماه سال 1391 10:02
این کابوس هم تمام می شود مثل بغضی که در عکس هایم بود کنار دیواری تاریک و موهای بافته شده ات که بوی باران گرفته بود اما قدم که می زنم شناسنامه ام تمام می شود نمی توانم آرام باشم و تو تمام خواب های کودکی ات را برای رسوایی من روسیاهی خودت... آشفته که می شوم مشکوک نگاهم می کنی! باور کن! جز این پیراهن و موهای بلندم کسی در...
-
موهایت در باد گم می شود
یکشنبه 28 خردادماه سال 1391 12:05
مثل تو که موهایت را در باد گم کردی شبیه من که یکی از همین شب ها به کابوس هایم پناه می برم می دانم که پایان این داستان را کسی نمی داند. حتی دست های تو که شعرهای من را از بر هستند. برایم بهتر بمیر! که اینجا نفس های آخر را می کشم و آنقدر مرده ام که جنازه ام را باور نمی کنم!
-
می دانم از قصد چیزی یادت نمی آید!
شنبه 8 بهمنماه سال 1390 18:01
تا گلو در خواب هایم فرو می روم در لباس هایی شبیه تنم چند قدمی به تو نزدیک می شوم اما کسی باور نمی کند تا زمانی که اعتراف می کنم در من زمستانی اتفاق افتاده است حتی همین لحظه در من نفس می کشد بوی باروت تمام مغزم را پر کرده است می خواهم بیرون بروم به اندازه تمام قدم هایت در خواب های بعدی ام چشم بگذارم اما می دانم این سفر...
-
تشییع جنازه بدون گلوله
شنبه 28 آبانماه سال 1390 11:00
قرار بود اول تو بمیری تا شبیه سربازها تشییع ات کنند و من انقدر گریه کنم که خواب هایم پر از کابوس شوند بارانی بلندی بپوشم سیگاری بکشم برف بیاید تو فرشته شوی و پای تمام گلوله هایی که به سمتات می آید فریاد بکشی حالا قبل از اینکه پلکهایت را ببندی رد پوتین ها را ببین! دارم به این رابطه شک می کنم!
-
خیال ...
سهشنبه 22 شهریورماه سال 1390 10:36
نقش من در این بازی تمام می شود وقتی پیدایت می کنم میان جیغ هایی که می کشی و زن های زیادی که از گوشه تاریک شعرهایم برایت دست تکان می دهند شبیه جنازه ای که پیراهن سیاهش را سال ها پیش به من بخشید یا پارچه سفیدی که در کابوس هایم به چشم هایم می بندی دیگر چه می خواهی از خواب هایم در ساعت های بی پایانی که هر دو سکوت می کنیم!...
-
...
پنجشنبه 30 تیرماه سال 1390 18:57
شک نداشته باش چند دیوار آنطرفتر زمستان میشود مثل شبی که خواب دیدم سایه ای را به دوش میکشم شبیه پیراهن سفیدی که در خوابهای من میپوشیدی و من که فکر میکردم ساعت پنج غروب آخرین روز هفته است حالا وقتی که تنها میشوم همین که باد بیاید همسایه ها دور هم حلقه میزنند چشمهای مرا میبندند و به خوابهایم برمیگردند
-
بی حوصلگی این سال ها
چهارشنبه 18 خردادماه سال 1390 11:03
این روزها بی حواس تر از گذشته به همه چیز فکر می کنم به آدم هایی که همدیگر را در آغوش می گیرند یا همین همسایه ی بالایی که سیگارش را صبح زود روشن می کند به صفحه آخر این هفته فکر می کنم به شعرهایی که برایت گفته ام به سایه های مشکوکی که هر روز لباس مشکی می پوشند گریه نکن خانم الف! وقت زیادی نداریم همین روزها که من بمیرم...
-
...
یکشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1390 14:22
آن روز که می رفتی تمام آدم های این خیابان در من دفن می شدند و من از باران تنها ابر هایی را به یاد میآوردم که از موهای تو سیاهتر بود! غروب همان روز به انتهای خیابان که رسیدم سردم شد همسایه ها برای سایهام فاتحه میخواندند!
-
آرزوی گم شده!
سهشنبه 26 بهمنماه سال 1389 11:32
این روزها روی هر دیواری که چشم می گذارم سردم می شود! و به هر سایه ای که فوت می کنم شانه هایش را تکان می دهد در انتظار نیامدن در آخرین روزهای هفته تو همان دختر گذشته می شوی به استقبالم میآیی! حالا هم خیال کن آمدهام! این بار روسریات را زیر موهایت پنهان کن چقدر دلم می خواهد زمستان امسال زود تمام شود!
-
دلهره ای شبیه گذشته!
یکشنبه 3 بهمنماه سال 1389 11:10
اواخر یکی از این روزها میآیی موهایم را شانه میزنی تمام ساعت ها را برای پنج غروب کوک میکنی و من برای آخرین بار گریه می کنم خواب هایم سیاه می شوند خورشید در تمام خیابان ها غروب میکند و تو برای همیشه میروی! بعداز ظهر یکشنبه است نامه هایت را به همسایه بالایی داده ام و با تمام ترسی که دارم به انتهای خیابان قبلی فکر...
-
ترس همان روزهای لعنتی!
یکشنبه 7 آذرماه سال 1389 18:05
برای الهام که آخرین بار آخر همان خیابان دیدمش! زمستان که بیاید خواب آدم برفی می بینم شمعدانی های کنار پنجره را آب می دهم نزدیک غروب کنار تیر چراغ برق منتظر آمدنت میشوم تا بیایی با چشم هایم بازی کنی و من که خیلی وقت است ندیدمت هزار بار خوابهایم را تعبیر میکنم. خسته نمیشوم راحت نمیشوی میخندی و من که خواب نمیبینم...
-
پشت سنگسار جنازه ام
یکشنبه 24 مردادماه سال 1389 19:38
روی جنازه ام یادگاری ننویس حالا که هیچ دیوانه خانه ای قبولم نمی کند و روسری سفیدت را محرم خواب هایم کن که خیلی وقت است رویا ندیده ام. اینجا انتهای این خیابان گاهی که دیوانه می شوم دستم را روی چشمم می گذارم و انگار تمام روز را به هر عابری که می رسم می گویم: خیلی خسته ام! راستش را بخواهید همین دیروز سنگسارم کردند!
-
چند زمستان دیگر
پنجشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1389 18:59
این برف هر کجا که ببارد رد پای مرا سفید می کند زمستان تو را سیاه! بلند شو! اسفند نزدیک است و من از ترس تولد باز به سه شنبه هفته پیش بر می گردم. همه جا بوی گریه می گیرد و دختران محله پایین مرا با دست نشان می دهند. از خودم کنار کشیده ام و میدانم یکی از همین هفته ها دوباره از ترس نیامدنت موهایم را کوتاه می کنم لباس رسمی...
-
سه شنبه ی لعنتی!
جمعه 20 آذرماه سال 1388 17:53
دارم کلافه می شوم از این نفس کشیدن های مداوم انگار مدت هاست که راه نرفتهام دارم خسته می شوم با این که مظنون همیشگیام امروز بیست و چهارم خرداد هشتاد و چهار یکی از همان سه شنبه های لعنتیست! ما زیر سایهی درختی آرام و بی صدا بغض گمشدهی خود را زیر نفس هایمان پنهان می کنیم. ساعت حوالی چهار بعد از ظهر است چقدر دوست دارم...
-
کابوس رویاهای من!
یکشنبه 8 شهریورماه سال 1388 19:28
به کسی که هنوز فراموشش نکرده ام شبیه من که خواب هایم را همیشه زیر روسری ات پنهان می کنم کسی با سایه اش حرف می زند مادرم با موهای سفیدم رویاهای سیاه می بیند و من خالی از تو به تمام دست خط های دنیا شک می کنم. من آمده ام اینجا سیگارم را برای کبریت های بعدی روشن می کنم! لباس هایت را بپوش! انتهای خیابان قبلی من تو را کاملا...
-
هنوز اینجا یکشنبه است!
شنبه 23 خردادماه سال 1388 13:28
درست همان لحظه که مورچه ها تمام استخوان هایم را جویده بودند کابوس هایی می دیدم. سایه های زیادی لگدم می کردند تنات بوی سیگار خاموش گرفته بود و من نمی دانستم یکشنبه از کدام هفته آغاز می شود! اینجا ترافیک سنگین است شکل های عجیبی لابه لای خاطره هایم گم می شوند. بیدار می شوم و این پاکت آخر هنوز به دی ماه نرسیده تمام می...
-
حدود روزهای مردن!
شنبه 12 اردیبهشتماه سال 1388 13:01
می دانم خاک هیچ زمستانی سفید نیست امروز هم یکی از روزهای سرد است که باید روی رد پاهایم راه بروم، برگردم و تو پیر شوی، از سرما ناخوش! کلاهت را برداری و من از قصد تمام زمستان را پیاده بروم تا به یاد بیاورم سالها پیش حدود همین قدم ها تو را به خاک سپرده بودم!
-
هی که رویایی فقط ...!
چهارشنبه 19 فروردینماه سال 1388 13:16
می دانم به خانه که بیایم شمعدانی ها را آب داده ای باغچه ها را جارو زدهای و باز با عطر شب بوها کنار حوض خوابیدهای! کنار خاطراتی که پارسال حدود همین روزها می نوشتم باز برایم تکرار می شوی کاش وقتی میآیم همان لباس ها را پوشیده باشی! روی پاهایم بند نیستم در را باز کن!
-
به انتفای موضوع شده ام!
شنبه 17 اسفندماه سال 1387 13:15
از این راه هم که بگذریم کاملا از یادشان می رویم جای ما چند گلدان و ... یادم هست پنج بعد از ظهر آن روزها چقدر همدیگر را دوست داشتیم نگران نباش خرداد که بگذرد دلم هوای تو را خواهد کرد همه چیز دوباره از تو شروع می شود قول دادی همه چیز را نگویی! آخرین بار که دیدمت عکسم روی طاقچه بود!
-
اردیبهشت لعنتی!
پنجشنبه 24 بهمنماه سال 1387 10:12
مثل ما که همیشهی خدا از سایهی خورشید می ترسیدیم می دانم که خواب آدم برفیها ابریست! گم شدن در باران، گریههای سهشنبه و این روزهای لعنتی بهار! من از اردیبهشت می ترسم و ندیدنت! صدایت که همیشه در خاطرم مانده! حالا هزار پرنده از بالای سرم پریده است اما هنوز خیلیهای بی حوصله نمی دانند من برای دیدن تو خوابهایم را...
-
از سر دلتنگی
شنبه 28 دیماه سال 1387 17:16
گاهی که از سر اتفاق با تو گریه می کنم انگار روی باد می نویسم تو می دانستی نه من حوصله برگشتن داشتم و نه تو که امروز... چه فرقی دارد؟! گاهی که لباس های تو را می پوشم موهایم را از انتهای روزی که رفتی کوتاه می کنم انگار دلم گرفته باشد تا آخر هفته پیاده می روم سایهام در باران گم می شود خیس می شوم و فردا دوباره میآید....
-
سرگذشت من...
پنجشنبه 19 دیماه سال 1387 18:04
سالها پیش وقتی که باران بوی دست هایم را گرفته بود تو آمدی، زیر قدم های پاییز! من روی همان صندلی آرام نشسته بودم با شناسنامهای که باید تمامش می کردم! حالا برایت می نویسم زخمهایم تعریفی ندارد. تا تو بیایی برای تمام سه شنبه های سال گریه می کنم. حرفی نمانده حالا دارم زیر آخرین هفته های سال دفن می شوم!
-
رویای غروب
شنبه 7 دیماه سال 1387 21:54
گاهی می آید در فاصلهی خاکستری دو باد می ایستد با دست هایش که روزی بازویم را گرفته بود آرام دست تکان می دهد گاهی هم دورتر از این کوچه می بینماش که آهسته نزدیک می شود سایه اش از دیوار بالا می رود و بعد قدری پیش از غروب... من در همین لحظه خوابم می برد!